مِه

خیلی چیا

۱۳
مهر

آدم دوست نداره کسی بدونه از زندگی و خانواده‌ش 

در موردش با کسی حرف نمی‌زنه

بروز نمی‌ده

تو اصلا از کجا می‌دونی

یه چیزایی رو شاید آدم شرمش بشه بگه 

می‌گه وجهه خوبی نداره 

چمیدونم... 

اصلا واسه چی بگه 

.

  • ۴ نظر
  • ۱۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۰۰
  • ۷۳ نمایش

به چی فکر می‌کنید

چیو احساس می‌کنید

باید چیکار کنید و دارید چیکار می‌کنید

  • ۳ نظر
  • ۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۹:۵۷
  • ۶۰ نمایش

Over and over

۰۲
مهر

کاش اون وقتایی که ناامیدی، همون برات درست بشه 

یهو همه‌چی به طرز معجزه‌آسایی درست بشه

همه چی منظم 

عین وقتایی که تیکه‌های پازل پخش شده رو فرش 

برعکس و کج و دور افتاده و گم شده

تو ناامیدی که دیگه درست نمیشه 

ولی یهو پیداش کنی

ولی بلند شی که ولش کنی و زیر پات باشه 

کاش وقتایی که مثل الانه، همه‌چی یهو درست شه 

همون بشه 

بهتر بشه و آگاه باشی که همین برات بهتررررررییییییینه 

پاییز

پاییز پاییزمن

خزون زرد من 

گرمای من 

تو امسال چه شکلی هستی؟ 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۶
  • ۳۱ نمایش

خانه شیرین

۲۴
شهریور

خسته‌م من.

انگار یادم میاد.

بین راه حس می‌کنم چقدر زیاد دویدم.

اون مسیر منتهی به خواسته‌هام چقدر طولانی بود و شد و هست.

چقدر زمان کش اومد و یه‌جا یهو اون هم دوید، 

دوباره جایی که خواستم با من بدوه، کش اومد.

مثل آدامس خرسیه قدیما.

من چی؟

شاید ظاهرم خوب باشه.

اما همین هم انگار حاصل راه‌های اشتباه هست. 

یه لایف استایل غلط لابد.

کار آدمای ناوارد لابد.

دلم می‌خواد هرچی که خوشمزه‌س رو با تو نصف‌ش کنم. 

اول من تستش کنم، دوم نوبت تو باشه. چون نمی‌خوام اون تلخیه روی اون بسکوییته رو تو بخوری. 

من پخشم 

هرجایی که تو برام دستاتو باز کنی

من پخش تو بغلتم. 

امروز یه پیشی دیدم لش کرده بود کنار جوب آب.

دوست دارم با تو برم سمتشون و باهاشون دوست بشم.

حس می‌کنم مهربونن و احساس می‌کنن و می‌دونن باید به کدوم آدما اعتماد کنن.

چقدر اون فیلم رو دوس داشتم. فصل یکشو.. هرچند یه لوکیشن تکراری با اتفاقای نسبتا تکراری بود. اما اون یه خونواده شدن و کنار هم موندنشو چقدر دوس داشتم.

تا فصل ۳ که فقط ۳ نفر از اون خونواده موندن.

پاهامو جمع کردم تو دلم

از دیدن آدمایی که قبلا یه جا تو زندگیم بودن. یه جا... فقط یه جا. انقدر کوچیک که یادم بیاد تو فروشگاه دیدمش، 

بیزارم. فراری‌ام فراری

کوچیکه کوچیک.. 

زندگی 

زنده‌گی

زنده بودن ما

تپیدن قلبمون تو سینه چپمون.

راستی قلبمم به این فکر کرده که چه راه طولانی رو دویده؟ چقدر مسیر طولانی شده؟

  • ۰ نظر
  • ۲۴ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۱۸
  • ۳۹ نمایش

بامن

۱۸
شهریور

روی زمین خیس شالیزار، با من برقص

توی اتاق کوچیک کاهگلی، با من بلند بخند

زیر نور مهتاب، بهم رازاتو بگو

وقتی لب ساحلیم، پابرهنه باهام بدو 

زیر نور خورشید، توی پاییز شمال با من بخند 

توی یه دفتر قدیمی کاهی، برام نامه هاتو بنویس

تابستون‌که شد، موهامونو هم اندازه کوتاه کنیم

ساعت ۲شب با من کیک درست کن

با من گوشی نوکیا بخر

برام طرح اصلی شو، بخند تا چشماتو بکشم

من برات گل میارم، من برات دسته گل درست میکنم 

یه روز برام مهم نیست کی ازم‌تشکر کنه بابت محبت‌هام. من فقط لبخند میزنم. یه روزی فروشگاهیو پیدا میکنم‌که خوراکیای عجیب غریب داره. یه روزی من خیلی بچه میشم. با دامن کوتاه گل گلی میرم سبزی بخرم برای آش تو روز بارونی. راستی تو بارونا هم با من برقص، چشماتو ببند و سرتو بگیر به آسمونو دهنتو باز کن. یه روزی من اصلا برام مهم نیست تو چی میگی، تو چی میخوای. ازونجا به بعد من فقط مهمم و منی که خودمو بغل گرفتم. 

تو گندم‌زار.. غروبو با من ببین... با من همه جا وایسا غروبو ببین

 

  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۵۰
  • ۳۹ نمایش

الان، احساس می‌کنم روی کره در حال چرخش توی فضا هستم

اینجا همه‌چی کوچیکه و همه‌ی این کوچیکا یه مجموعه‌ی کوچیک رو میسازن 

امشب رنگ هایلایت موهام اونجوری که دوست داشتم، نشد

یعنی انگار سخته بگی من نمی‌تونم؟ 

امروز باهاش زیاد حرف نزدم

خیلی تو خودم بودم کل امروزو

اسممون نبود.

بعد از چندماه پیام داد.

اونجوری که فکر میکردم باید باشه، نبود.

حالا؛ زیر پتو

روی صفحه‌ی گوشی‌م

انگار بی‌حس میشی 

میبینی اما خب که چی؟

دیگه خودتو نمی‌کوبی

خب... درست نمیشه؟

خب اینجا خراب شد؟

الان یاد حرفش افتادم 

استادمون بهمون گفته وقتی خون پاشید رو صورتت، صورتت رو پاک نکن، انگشتتو بذار همونجا که خونریزی داره

پایان

.

 

  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۱۵
  • ۱۹ نمایش

Middle finger

۱۴
شهریور

واقعا پی آرامشم 

از هرکسی که بخواد ذره‌ای به همم بریزه دوری می‌کنم 

اما چند روزه خودخوری می‌کنم 

تو سرم با کسایی که برای آرامشم تهدیدن، حتی یه‌ذره؛ دعوا دارم 

به شبایی که تا خود صبح بیدار موندم، با دل درد، با گریه، درس خوندم فکر می‌کنم 

اون روزا که هنوز ادامه داره.. که وایسادم جایی که تاریکه. هی خودم به خودم تو تنهایی‌هام امید دادم.

هی گفتم این بار فرق داره فاطمه

این بار قراره بشه همونی که میخوای، باشع؟

باشه؟

واقعا هیچکس هیچکس هیچکس حق نداره به من بگه کم گذاشتم 

هیچکس نمی‌تونه از من ایرادی بگیره و حق اینو نداره 

بابت هرچیزی. هرچی که مربوط به خوده خودمه 

مگه الکی بوده؟ 

همه چیه همه چی

واقعا نمیتونمو نمیخوام ملاحظه کسیو بکنم 

شاید فکر کنی اوج بیشعوری و زبون درازیمه 

آره تو درست میگی.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ شهریور ۰۳ ، ۱۵:۴۲
  • ۳۱ نمایش

بعدی بعدی

۰۷
شهریور

شلوغی منو بیشتر می‌کشونه سمت هدفام

  • ۰ نظر
  • ۰۷ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۰۲
  • ۲۷ نمایش

نارنجی

۰۷
شهریور

وقتی آدما رو می‌بینم، صداشونو که می‌شنوم

وایسادن یه گوشه باهم حرف میزنن و میخندن

همکلاسیمو که دیدم 

اونا که منو میبینن 

کسی که بهم تنه میزنه 

چراغ‌های شهر

آینه‌های پشت سر هم 

سوت سوت سوت، از روی چی؟

ویژ ویژ و حس اینکه کناری مست می‌رونه 

این شهر 

که شاید یکم دیگه بیشتر نمونم توش

همشون باعث میشن دلم تنگ بشه. اساسی هم تنگ و کوچیک بشه

فقط واسه یه دونه نفر که همه‌س برای منه یه دونه دختر

یه پیشی خیلی ناناز دیدم. سفید و نارنجی کمرنگ 

یه‌جوری ترسیدم که اومدن مهارش کردن تا من رد شم :) 

دوس داشتم نازش کنم جدی جدی 

فکر کنم بعد از پیشی‌های مشکی و خاکستری، نارنجی‌ها خوشگلترینا باشن

چشماش هم خوشگل بود راستی 

با تعجب نگام میکرد :)

  • ۰ نظر
  • ۰۷ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۵۸
  • ۱۵ نمایش

سلام بچه‌هآآ

۰۶
شهریور

اگر کانال می‌نویسید؛ برای فاطمه بفرستیدش لطفا

  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۲۲
  • ۳۷ نمایش