مِه

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

یه جا

بعضی وقتا یه جا و یه چیزو میخوام برای خراب کردن

مهم نیست چقدر اون چیز ساده‌س

یه چیز بی ضرر میخوام

مثل پاک کردن پروفایلات 

دیلیت اکانت زدن

خط خطی کردن طرح‌هات 

 

۶ نظر ۰۷ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۰۰
سه شنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ

چی می‌شد؟

مثلا انقدر غذا پختن و شیرینی درست کردن رو دوست نداشتم. بلد نبودم یه نیمرو درست کنم. یه جایی بودم که یار باشه. هر عصر و هر صبح باهاش بیرون بودم. ناز نازو ترین بودم. طراحی لباس یا یه رشته‌ی سیف و یواش می‌خوندم. انقد ترسو نبودم و آرزوم پرش از یه ارتفاع بود. با یارم پیکنیک میرفتمو خانواده‌م رو می‌پیچوندم و مهم نبود برام که چجوری دلیل بیارم براش تا دروغ نشه. زبان می‌خوندم جدی جدی و تو کار گرفتن ویزام بودم. دورم پر از برگه‌های طراحی بود و کلاس ساز و شنا و باشگاهمو منظم می‌رفتم و تفریحم خرید خرید خرید و کافه و سینما و تئاتر بود. کل کتابخونه‌م کیپ پر کتاب بود. مواظب ناخن‌هام بودم، دست و بالمو نمی‌سوزوندم. موهامو بلند و بلوند نگه می‌داشتم. با پیشی‌ها دوست بودم. کل ایرانو با یار می‌گشتم. به میزان بسیار زیادی پول تو حساب داشتم. 

همش ساخته ذهنم بود

خدایا دمتم گرم 

تاالان هم خیلی بهمون حال دادی :)

بی‌خیالش

۱ نظر ۰۶ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۵۶
يكشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۱۱ ق.ظ

این نشونه خوبی نیست :)

ازینکه بیان نمی‌فهمه امروز ۴ام نیست، ناراحتم :).

۳ نظر ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۱۱
يكشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۰۹ ق.ظ

همه‌مون

شاید تو هم نیاز داری تو خیابونای ممنوعه تایلند، زن‌ها رو تماشا کنی

سیگار بکشی

مشروب بخوری

قمار ببازی 

له بشی 

با دوستات بری تو یه کلاب 

گند بزنی به هیکل دوستت 

گاو باشی 

با یکی که ندونی اسمش چیه سکس کنی

تا لنگ ظهر بخوابی

یه هفته تمام حمام نری

کتاباتو بفروشی تو خیابون تا پول یه ناهار و یه پاکت سیگارتو در بیاری

همین 

یه روزتو گند بزنی 

هیچکسم نفهمه 

هیچکس 

تو یه حریم شخصی می‌خواستی

یه جایی که بتونی تا به خودت و روحت آسیب بزنی 

ازین راه.. ازین لذتی که آنی بود

۱ نظر ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۰۹
يكشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۰۲ ق.ظ

شاید یه ادکلن تلخ

منتظر یه نامه‌م 

یه هیجان

یه حس تازه 

با تپش قلب 

با فکری که از سرم بیرون نره 

شبیه لبمو گرفتن بین لبات

نفس نفس رو پوستت

مثل یه نامه از یه‌جای دور بدون اینکه بدونم تو اصلا کی بودی و کی هستی 

بی‌نشون

قلب من تو بهار

تو کوچه باغ‌ها و شکوفه‌های بهارنارنج

پی چی می‌گردی؟ 

تو نم بارون

زوزه‌ی باد 

مواظب خودت باش

۰ نظر ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۰۲
شنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۲۱ ق.ظ

کی خوابیده؟:)

۳ نظر ۰۳ فروردين ۰۴ ، ۰۳:۲۱
يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۲۱ ب.ظ

هرجا تو بخواهی همان‌جا می‌رویم

ای کاش آخرین تماس بودم 

۲ نظر ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۲۱
چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۳۶ ب.ظ

دلم هربار تنگ‌ می‌شه

دختربچه‌ی کنکوریه گوشه‌ی اتاقم بودم.

با یه بغل آرزو که سفت تو بغلم نگهشون می‌داشتم. یه وقتا از لای انگشتام سر می‌خوردن پایین، می‌شد که وایسم نگاهشون کنم، مکث کنم، شک کنم که اصلا به درد می‌خوره که خم شم برش دارم یا نه؟ اما خم می‌شدم برش می‌داشتم. 

چمیدونم الان واسه چی یادشون می‌کنم. حداقل الان تو فاز این نیستم که برگردم عقب، بیشتر درس می‌خوندم. 

می‌دونید؟ چند روز پیش فکر کردم‌ چرا وقتی یه نقاش موفق ببینم بهش غبطه نمی‌خورم؟ 

باید همه‌ی لحظه‌هاتو دوس داشته‌باشی فاطمه. خودت می‌دونی چراشو. می‌خوای دوباره بهت بگم؟ 

همینکه نشستی رو مبل و داری تو بلاگت از آخرین روزای ۴۰۳ می‌نویسی... کِی فهمیدی فرداتو؟ کِی دقیق حدس زدی و شده؟ تو کی می‌دونی فردا چی داره تو دلش؟ شاید فردا، دلت برای دیروز تنگ شد. می‌فهمی؟ من فهمیدم... 

چیه این آدمیزاد؟ 

ناخن‌هامو کوتاه کردم. 

دلم می‌خواد خیابون رو بگردم. به شونه‌های آدم‌های پیاده‌رو برخورد کنم و بهشون نگاه کنم. 

۳ نظر ۲۲ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۳۶
سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۱۱ ب.ظ

اواخر سال ۴۰۳

از بهترین‌ها و بدترین‌های ۴۰۳تون بگید 

۳ نظر ۲۱ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۱۱
۱۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۱۹