مِه

تا وقتیکه صدای جیک جیک گنجشکارو بشنوم

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۴:۵۵ ق.ظ

می‌دونی امشب چقدر سعی کردم بخوابم؟ بخوابم تا ذهنم آروم بشه حداقل برای چندیاعت

بخوابم تا صبح بگم، دیدی گذشت دیروز؟ اما الان برای من دیروز کش اومده. چون شب نخوابیدم.. هرچند اثرش کم‌رنگ‌تر شده برام

راستش اگر این چیزا قبلا برام اتفاق میوفتادن، مینشستم خبلی گریه می‌کردم

خوابگاه محل گاهه 

نمی‌خوام بگم دخترا فلانن.. چون پسرا هم می‌تونن فلان باشن 

ولی می‌فهمی چقدر سعی کردم خودمو با پیچیدن دستام دور کمر و شونه هام، مثلا بغل کنم؟ 

می‌دونی با بابابزرگ و مادر و بی‌بی و آقا هم حتی درددل کردم؟ .اصلا همینجوری که یه پرده کشیدم دور تختمو کسی نمیتونه ببینه منو که اشکام الان سر خوردن، کسی هم نمیتونه قلبمو ببینه که چجوری ترک برداشتهوا داره روشن میشه

یکم گلوم متورم شد از یه بغض ناگهانی

هنر به تخم گرفتن رو میخوامش 

هنر اینکه خب به تخمم... تو هر گوهی خوردی، نوش جونت. اصلا بیا بیشتر بخور

عزیزم... عزیزم عزیزم... 

نمیدونم چه حکمتیه؟ 

دلم آرامش می‌خواد. دلم میخواس من اتاقم عوض میشد. دلم میخواس از همون اول اینجا نمی‌بودم 

تو.... تو بهم پیام میدی - (:

.

شاید باورت نشه

اما منم آدمم و آدما کاسه‌های صبرشون یهو لبریز میشه

حتی شاید گریه کردن تو بغل مامان آرومم کنه اما انقدر نگرانم میشه و فکرش همه‌جا میره و غصه‌مو می‌خوره، که بغل آروممو برای اشک ریختنمم از دست میدم

خیلی بیدار....

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۳:۵۴ ق.ظ

پایان زیستن

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ

با خیال سقوط خود، اشک ریختم

تنهایی رو امشب انتخاب کردم

حتی نوشتن برام‌سخته اما مینویسم تا بمونه

یه وقتایی ارتباط گرفتن سخته

دعا میکنم از خوب بودن خسته نشم

دعا میکنم پشت خوبیایی که میکنم هیچی نباشه و صادقانه باشه

ازونطرف خدا هوامو داشته‌باشه..

.

پر فکر

اما ازم بپرسی 

نمیفهمم

رسم زمونه

جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۵۶ ب.ظ

نمی‌دونم اگر با همین دیدگاه برگردم به عقب، درست می‌کنم؟ تغییری ایجاد می‌کنم؟ 

نمی‌دونم و راستش خیلی هم مهم نیست 

کسی اینجا فردا کنکور داره؟ یا امروز کنکور داده؟:)

جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۳۱ ق.ظ

اگر نیاز دارید به درددل، من می‌تونم بهتون گوش بدم بدون قضاوت :)

گوله گوله‌ی نفهمیده شده

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۵:۴۰ ب.ظ

کاش راه حل احساساتم حداقل خشم بود، خودخواهی بود.. 

نه غم و غصه خوردن و تو خودم ریختن 

نه اشک اشک اشک 

مگه من چقدر باید اشک بریزم بابت یه موضوع تا عادی بشه برام؟ 

نمی‌فهمم 

ای کاش دووم بیارم

ای کاش حالم خوب بشه 

ای کاش تموم بشه 

تموم تموم 

اینجا... 

عمیقا ازین شهر، ازین استان، ازین آدم‌ها، بدم‌ میاد 

اون روز گفت من از دخترا بیشتر از مردا می‌ترسم. تو همه‌چی! 

راس می‌گفت 

واقعا دخترا گاهن وحشتناکن 

ای کاش برام عادی بشه عزیزم 

ای کاش دلم محکم باشه

کاش مامان خوب بشه 

این ترم به خوبی تموم بشه

نمی‌دونم چرا گریه می‌کنم 

چون من برای اون یه‌جوری بود تو شرایطی 

که الان خودم تو شرایط مشابه‌م اما رفتاری مثل خودم ازش ندیدم 

و من فکر کردم اون یه آدم خوبه 

م‌ی‌دونید؟ 

همه ذهنم نابود شد 

کاش برم تو یه حالت که پوکر فیسی 

نگاه می‌کنی 

ولی غمات گوله گوله نمیشن بریزن بیرون 

همینجوری

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ

https://t.me/BChatBot?start=sc-ef6f0d3d1a

در میان

چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۵:۱۳ ق.ظ

یه چیزی از درون داره منو می‌بلعه

شبیه سیاهچاله

بی‌بی‌‌بی‌مارستان

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۳۱ ق.ظ

تا ۱۰شب بیمارستان بودم، 

خیلی خسته‌م 

سردرد دارم

چشمام خسته‌ن، نیاز دارم به قطره چشم اما نیاوردمش اینجا 

زیر پتو، پاهامو جمع کردم تو دلم 

دوست دارم باهاتون حرف بزنم 

نمی‌دونم چی بگیم مثلا و اینجوری هم هست که خب.. همیشه مکالمه‌ای که دوس داشتم رو نداشتیم، می‌دونید؟ طولانیرو از هر چی گفتن و بی‌پروایی

خلاصه... همین :)

نیاز دارم فردا یه عالمه بخوابم

یکی بیدارم کنه با ناز 

دست بکشه رو موهام 

برام غذا درست کنه و بهم بده

لباسامو جمع کنه تا برم حمام 

موهامو خشک کنه و همش مراقبم باشه :)

اون یه نفر هم خودمم

کجایید؟:)

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۳۲ ب.ظ

تخت پایین، پرده بغل، دیوار بغل، نور کوچیک زرد :)