مِه

که حس کنم چیزی درست نیست درست هم نمی‌شه تغییرشم در حد ۵درجه‌س

ولی..

ولی؟

  • ۰ نظر
  • ۲۰ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۲۶
  • ۲۲ نمایش

ما

۲۰
خرداد

تو جاده هستیم، برمی‌گردیم یا ادامه می‌دیمش؟  :)

  • ۰ نظر
  • ۲۰ خرداد ۰۳ ، ۰۷:۴۶
  • ۱۲ نمایش

بده فکرام خب

۱۸
خرداد

معمولا وقتایی که خرید میکنم به این فکر میکنم من ارزششو دارم؟

  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۳۰
  • ۴۹ نمایش

اون دختر

۱۶
خرداد

آروم‌تر باش :)

خیلی خیلی دلم نوشتن طولانی می‌خواد اینجا

دلم کوچیکه برای حسایی که اینجا تجربه کردم 

برای اون بزرگ شدنم آهسته آهسته اینجا

برای اولین شخص وبلاگ دنبال کننده‌م 

همه چی از من خیلی دوره و این دست زمانه 

می‌دونی من خیلی سخت گرفتم سر چیزای ریز و بی‌ارزش

امروز ناخن‌هامو از ته کوتاه کردم 

یه کاریو باید انجام بدم. الان شرایطم زیاد نرمال نیست واقعا اما اگر انجامش بدم تو این وضع، شب به خودم افتخار می‌کنم :)

قدمای کوچولو 

منو برسونید لطفن 

به تنها آرزوی من :)

  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۲۸
  • ۲۷ نمایش

من فقط تحمل می‌کردم

یه‌ جاهایی با پای خودم نرفتم تو فردا اما پرت شدم 

یه جاهایی هم گیج بودم نفهمیدم کی صبح شد 

یه وقتا از روی ناچار یه وقتا از روی امید، خودمو کشوندم به 00:00 به بعد 

آره عزیزدلم... 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ خرداد ۰۳ ، ۱۹:۱۹
  • ۴۸ نمایش

دختر

۱۱
خرداد

من بچه بودم وبلاگ‌هارو زیر و رو می‌کردم :)

یادمه همش به آخرین نوشته‌ها و تاریخاشون نگاه میکردم.. برام واقعا سخت میشد که مثلا تاریخ‌هارو نذارن کسی ببینه 

میرفتم مثلا تو تاریخ پاسخشون به کامنتا می‌گشتم ببینم هستن هنوز؟ 

نمیدونم اما حس می‌کنم یکی مثل من اینکارو میکنه 

میاد میخونه و براش جالبه 

همش دلم میخواد زود بیاد باهم حرف بزنیم و برام بگه از خودش و اینکه ما چقدر شبیه به همیم 

بعد من بشم کسی که میتونه پیشش خوده خود واقعیش باشه و یه جورایی نقش یکی باشم براش که دلش میخواد تماما شبیه‌ش بشه

 

اینجارو میخونی؟ 

من خیلی از نوشته‌هامو پیش‌نویس کردم 

اسمت چیه؟ 

عاشق شدی؟ 

مراقب خودت و چشمات باش 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۳ ، ۱۸:۵۴
  • ۴۷ نمایش

کم کم

۱۱
خرداد

سردرد دارم. خجالت می‌کشم الان بدونه که میخوام بوسش کنه، خوب بشه:))))

چشمامم درد داره 

اصلا نخطه نخطه‌م :)

ولی جدی... به خوب شدن فکر می‌کنم... به اینکه خوب بشه دیگه همه چی برام

من واقعا صبوری کردم

صبرم خالی نبود. پُر شده بود.. به میزانی که تونستم.

گریه‌م میاد هربار که اون مسیرو برم 

حس کردم که من چند بخشم 

من، چندتا فاطمه‌م

که از چندتاشون عقب افتادم

.

بغل 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ خرداد ۰۳ ، ۱۸:۴۰
  • ۱۵ نمایش

من خودم

۰۸
خرداد

حوصله گوه خوریای بقیه رو ندارم عمیقا 

واقعا به من هیچ ربطی نداره تو چه گوهی داری میخوری و خوردی و قراره بخوری... 

مگه نه اینکه دلتون میخواد زندگی شخصی داشته‌باشید و میخواید هرکی سرش تو کار و زندگی خودش باشه؟ 

پس چرا انقدر باز هستید؟ 

یه جوری هستید که همه می‌تونن ورود کنن بهتون 

یعنی خودتون اجازه می‌دید

مگه میشه بیای همممممممه چیو از خودت و فکراتو و ... بگی، بعد توقع داشته‌باشی همه چی سکرت بمونه؟؟؟ 

کصت خله؟ 

نمیدونم.. شاید ماها فقط برای یه عده مهم باشیم.. در نهایت هم هرکی زندگی خودشو داره واقعا 

من برای کسی مهم نیستم.. واقعا این دردناک نیست. این حقیقته 

تو هم همینطور 

مهم نیستی 

دیگه من نمیدونم آخه چرا گوه می‌خوری 🤧

  • ۰ نظر
  • ۰۸ خرداد ۰۳ ، ۱۳:۰۹
  • ۴۴ نمایش

اشک نریز 

گریه نکن

قوی بمون

قوی بمون

قوی

بمون

  • ۰ نظر
  • ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۹:۰۹
  • ۵۲ نمایش

غمم

۰۴
خرداد

جاهای مختلف.. 

این خورد تو صورتم که غم من کمرنگ‌تر بود انگار 

انگاری که من باید ساکت میشدم

من ریختم تو خودم.. 

من همه‌ی همه رو یادم میاد 

بعد.. دیگه مهم نبود چقدر برام گفتن نه اینطوری نبوده و و .. 

همش تو ذهنم بود که چقدر من نقطه شدم، پوچ شدم، هیچی.. هیچی نیودم براشون 

فقط همیشه یکی دیگه مهم‌تر از من بود.

  • ۰ نظر
  • ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۹:۰۶
  • ۱۹ نمایش