مِه

مشکل

شنبه, ۶ بهمن ۱۴۰۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ

نمی‌دونم چیه تو سر بعضی آدما که خیال می‌کنن با توجه به اخلاق و حس و حال و شرایط خودشون، می‌تونن با تو بد رفتار کنن و تو همچنان باهاشون بمونی 

نه من نمی‌مونم 

Bayan

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۶:۲۳ ب.ظ

شاید من وبلاگ‌های روزانه و فعال رو نمی‌شناسم اما انگار اینجا هم سرما زده و خشکیده :(

همین الانم

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

به هم ریخته‌م

نمی‌دونم چمه 

مشکل از چیه اما هرچیزی به نوعی بهم فشار میاره 

خودم میدونم‌نباید اینجوری باشمو ازین حرفا.. 

معده‌م درد داره.‌ خیلی رژیم غذایی بدی دارم 

عصبی‌م 

از دست مامان 

از بابا 

داداشم 

خودم خودم خودم ..

ازینکه چند سال پشت کنکور بودم

از رشته‌م 

از اینکه انتخاب واحدم درست نمیشه

از دانشگاه کوفتی‌م 

که نمیدونم کی از دانشگاهش راضیه؟ جز اونایی که بهترین جاها می‌خونن.. 

از خوابگاهمون که حس زندان یا تیمارستان متروکه رو بهم میده

از آدماش که از هرجایی، با هر فرهنگی و مذهبی و عقایدی هستن و تو... و هیچ احترامی قائل نمیشن 

ازینکه من حرف مرخصی میزنمو مخالفت میشنوم و میدونم برای مامانمم که شده باید اینو ادامه بدم.. خسته‌م خسته‌م تا بی‌نهایت 

و صفحه گوشیم الان برام تار میشه چون چشمام پراز اشکه

شاید میخوام یکم.. یکم حداقل آرامش داشته‌باشمو ذهنمو آروم‌کنم برای همینه که می‌نویسم. 

از وضع مامان نگرانم 

نگرانشم 

عصبی‌م 

دلم میخواد... دلم؟ چی میخواد دلم؟ 

نمیتونم مهربون باشم.

باید تو اتاق، تنها، زیرپتو باشم.

مامان میخواد کنارش باشمو نمیتونم... هیچی.. هیچی توان ندارم برای خوب بودن-

مهدکودک بدون کودک بی‌ شیله پیله

چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۰۰ ق.ظ

چند دور می‌خونی

می‌گی نخوندم

برام عجیبه

تو چرا

.

درس خوندن تو شهر خودت یه مزیت داره برای کسی که درونگراست و خودش هم سطح ارتباطاتش محدوده

اینکه تو نیاز به خوابگاه نداری

در این صورت تنها جایی که میتونی معاشرت کنی با هم‌کلاسیات، توی کلاسه

یه جای محدود به یه زمان محدود

زندگی خوابگاهی بعضی وقتا واقعا دردناکه

برای کسی‌که نیاز به خلوت داره

نیاز داره با خودش مهربون‌تر باشه

به گریه نیاز داره

و محبت

و...

خدایا...

خدای من

قلبمو پاک کن

قلب من پاک کن.

خدایا مراقبمون باش

خدای من

کی جز تو میدونه 

و کی با انصاف‌تره از تو و قراره منو قضاوت کنه...

من خیلی

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۲۴ ق.ظ

من دختری نیستم که هرجا برم، دنبال یه لوکیشن خوب برای عکاسی باشم 

من قبل از غذا اول عکس نمی‌گیرم. دوست دارم غذا رو گرم‌ و تازه بخورم 

من باید حس کنم

باید به خاطر بسپرم

باید گلبرگ‌هارو لمس کنم

خیلی به این فکر کردم از قبل کنکور تاالان که جایی مثل اینساا یا تلگرام باشم.. اما بدون عکس از قهوه‌م و جزوه و کتابام و پیشی و خودم اونجا رنگ نداره برای جماعتی که اولش عکاسی.. براب خودمم احتمالا دلسرد کننده بشه 

اینجا خیلی لرستانی گوش میدن!

یار خوب.. 

خوابم میاد

ولی خب

فور کنم با یارم زیاد عکس بگیرم، :)

می‌دونید؟ 

دلم دوربین عکاسی میخواد 

چیزی که از راهنمایی دوس داشتم و هیچوقت جدی بهش فکر نکردم

کلا اگر عکسی هم بخواد باشه،

از بهترین احساس ثبت خاطره با دوبین کوچولو باشه 

عوض شدم-

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۳، ۰۶:۴۶ ب.ظ

لحظه‌ها

شنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۱۲ ب.ظ

هر لحظه‌م با غم سپری می‌شه 

بند

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۳، ۰۱:۳۱ ق.ظ

اینجا در مورد خودم چیزای تازه‌ای رو فهمیدم

فهمیدن؟ فهمیدن و درک کردن یه چیز عمیقه. 

برای من در حد یه چیز سطحیه. 

اینکه آره من اینجور دختری‌ام احتمالا

میدونی؟ 

یکیش اینه که احتمالا دختر غمگینی‌ام.

هم تا خود صبح قهقه می‌زنم 

هم یه گوشه کز می‌کنم، بی‌فکر و خیره

هم از شدت فشار غم، چشم و گونه‌ها و بینی‌م قرمز میشه

می‌گه خوبه که. من خیلی خوشم میاد تو سرما قرمز میشی  

شاید باید جلوتر برم

شاید باید..

می‌دونی؟

نوچ..

منو باید گرفت، ماهی کوچولوی گوشه‌ی تنگ تنگِ خونه‌ی سبز کوچک

ته دلم

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۳، ۰۹:۴۵ ب.ظ

ببینم که تو هم عطششو داری

لطافت دخترانه

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۳، ۰۳:۵۳ ب.ظ

تو سالن گفت ولی بچه‌ها بدم میاد از خودم من اصلا هیچی لطافت دخترانگی ندارم

قبلش داشتم به فاطمه می‌گفتم رفته رنگ لاکی که زدم و در آستانه خشک شدن بوده رو به زور زده رو ناخن‌هاش.. کلا هرکی هرکاری می‌کنه تقلید می‌کنه 

بعدش به این فکر کردم که با تقلیدهاش می‌خواد چیزی رو در خودش به‌وجود بیاره که احساس کمبودشو داره 

الان که نشستم‌ رو تخت، وسط بیوشیمی‌ام. دارم به این فکر می‌کنم که دخترا با پسری که عاشقشون می‌شه، لطیف می‌شن. می‌دونید؟