دلم خوشه ولی همش
انگار برای خیلی چیزا من به زمان بیشتری نیاز دارم.
- ۰ نظر
- ۱۱ مرداد ۰۳ ، ۱۹:۵۸
- ۳۲ نمایش
انگار برای خیلی چیزا من به زمان بیشتری نیاز دارم.
میخواهم برایتان از روزگاری بگویم
که بیست ساله ها
درکش نخواهند کرد
از روزهایی که مونمار یاسهایش را آویخته بود
درست زیر ِ پنجره ی ِ ما
و خانه ی ِ حقیر ِ ما
کلبه ی ِ عاشقانه ای بود که کوچکی اش به چشم نمی آمد
و همآنجا بود
که همدیگر را شناختیم ما
من با شکمی خالی و دستی تنگ و تو که برایم مدل میایستادی
یعنی ما خوشبخت بودیم
و ما یکروز در میان غذا میخوردیم
.
و درکافه ای نزدیک ما کسانی بودیم
به دنبال نام و جاه
و البته گرسنه
راسخ در باورهایمان با شکمهایی خالی
در رستورانها برای ِ
وعده غذایی گرم
تابلویی نقاشی میدادیم ترانه ای میخواندیم
خانه را گرم میکردیم
در فراموشی زمستان
یعنی تو زیبایی
و ما سرشار بودیم
.
بعضی وقتا چند شب پشت سر هم مینشستم پشت ِ بومم
بیدار میموندم و
طرح ِ.اندامت رو
پاک می کردم و دوباره میکشیدم تا صبح می شد
و تو می تونستی
به جای نشستن جلوی ِ من
بشینی جلوی ِ یه فنجون قهوه با شیر
خسته اما راضی
واسه همین بود که ما این قدر همو دوست داشتیم
و این قدر اون زندگی رو
دوست داشتیم
یعنی اینکه ما هنوز بیست ساله مون نشده بود
یعنی اینکه تو حال و هوای ِ همون سالها زندگی بکنی
.
وقتی چند روز پیش اتفاقی برگشتم به اون آدرس قدیم
اصلا نتونستم اونجا رو
تشخیص بدم
نه دیوارش نه خیابوناش اونی نبودن که جوونیم دیده بود
رفتم بالای ِ یه راه پله و از بالا
دنبال کارگاه قدیمی نقاشی ام گشتم
اما چیزی ازش باقی نمونده بود مونت مارتیر عوض شده بود
و یاس های ِ بنفش اش
مرده بودن
یعنی اینکه ما جوون بودیم
یعنی اینکه ما دیوونه بودیم
یعنی همون چیزی که این روزا واسه هیشکی هیچ معنایی دیگه نداره
این چند وقت همش یهو عصبی میشدم. یهو بهم فشار میومد و الان فهمیدم بیخودی نگران خانوادهم میشم
انگار منم که دارم ازشون تو همهی زمینهها مراقبت میکنم
هرجا هم دستم نرسید، فقط غصه میخورم و حرص
دلم میخواد بمونم تو اتاقم و بیرون نرم
کسی هم نیاد تو اتاقم
عصبیم
...
من آدم بدی نیستم حتی آدم خوبی هم نیستم اما مستحق دردهای چند قرنی نبودم
من؛ حتی وقتایی که خیلی ناامیدم هم ته ته دلم یه چراغی روشنه. یه نوری هست اما به وصوح میبینم که چقدر این چراغ قدیمی شده و سو سو میزنه.
تو با چی زنده موندی؟
که؛ حتی اون نور درسته که دروغ بود. درسته که شاید خودتم میدونستی اما به همین زنده موندی.
چون آدما به امید زندهن. همشون. فکر میکنم...
عنوان رو خواستم "ما"بنویسم اما زد تکراریه. نمیدونم کجا از ما استفاده کردم. برای کدوم تکه از وجودم بوده که الان بین این همه نوشته گمش کردم.
برام عجیب بود چرا امسال همش خوابشو دیدم
دنیا کوچولوعه
پیداش شد و امروز شماره منو میخواست
حالا... با دقتتر به نشونهها نگاه کنم؟
برام جالب و عجیب بود...
دوازده شب از زیر یه درد خردکننده اومدم بیرون
نشستم تو تختم با شونههای قوز کرده، پریشونترین، کیسه آبگرمم رو گذاشتم رو دلم و پسته هارو مغز میکردمو میخوردم
خستهم
به این فکر کردم که چقدر این تن و روح درد کشیده
شاید موهای سفیدم گواه باشن...
من خیلی زود تغییر میکنم
اون درسهارو دوست داشتم؟ دوست دارم و خواهم داشت؟
و
هرچی که برای خودم هست رو دوست داشتهباشم
با تمام وجودم.
تلاشم، یارم، بدنم، لباسام، میزم، کتابام، خانوادهم، خونمون، فرش اتاقم، لاکهام، دوستام...
همهچی... هرچی که برای خوده منه رو دوست داشتهباشم. اینو میخوام
همه صیدها بکردی، هله، میر! بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطهها بخوردی، همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی، به وکیل درسپردی
بِشِنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
تو بسی سمنبران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر
خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله، تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر
نظرش به سوی هر کس بهمثال چشم نرگس
بُوَدش ز هر حریفی طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد چو برِ دو یار باشد
هله، تا تو رو نیاری سوی پشتدار دیگر
که اگر بتان چنیناند ز شه تو خوشه چینند
نَبُدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر
من دوستمو میدیدم که آدم ایدهآلی نبود. بهترین تو دخترا نبود. اما من همیشه زیبا دیدمش بااینکه شبیه کندال هم نبود. هیچیش. چشاش بین ژاپن و لباش شرقی بود و شکمش تخت نبود. ولی آدم تجربه گر و شادی بود. زندگی رو زندگی میکرد. دوست داشتم شبیه اون باشم. حتی دلم خواست قیافهم شبیه اون باشه.
میدونید چند وقتی هست که دارم به خودم میگم باید خودمو بپذیرم. خیلی خیلی خیلی استدلالهای مختلف و فکرهای زیادی دراین مورد کردم که نمیتونم تک تکشو الان بنویسم یا بگم چه احساساتی پشت همشون بوده.
ولی چیزی که هست اینه که دلم میخواد بهترین خوده خودم باشم.