مِه

آی‌س‌س‌س

۱۱
ارديبهشت

می‌خوام. با یخ زیاد. با حس سوزش گلو ناشی از یخ‌زدگی. می‌خوام. می‌خوامت. اصن بیا بمون پیشم فقط تو. با یخ 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۱۲
  • ۳۴ نمایش

من اون وقتا که وبلاگ نداشتم، میگشتم بین وبلاگ های مردم و نوشته هاشونو میخوندم.. به اولین چیزی هم که دقت میکردم تو وبلاگ ها، تاریخ آخرین نوشته هاشون بود.. میخواستم ببینم هنوزم مینویسن؟ از اونایی که خود واقعیشونو مینوشتن خیلی خوشم میومد. این میشد که دیگه خواننده ی ثابت ناشناس اون فرد میشدم :)

نمیدونم یه دختری یه جایی مثل من هستش که بگرده بین این نوشته ها و برسه به من و هر هفته وبمو سرچ کنه و برای اخرین نوشته ام ذوق کنه و تا تهشو بخونه؟ برام جالبه دونستن اینا مثلا! :)

  • ۱ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۵۶
  • ۴۵ نمایش

قهوه ترک

۰۵
ارديبهشت

یه چیزی که همزمان هم برام جالبه هم باعث درگیر شدن ذهنم میشه و هم یکم اعصاب خردکن و کوچولو نگران کننده و یا استرس زا هست، اون نقش های ته فنجونم هست! :)

اصلا واقعا عجیب غریب... :)

  • ۰ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۴۲
  • ۱۴ نمایش

راستش..

۰۳
ارديبهشت

دوست دارم بخوابم 🙂 

دلم نمی‌خواد روزمو شروع کنم 

فکر کنم من از خودم شکست خوردم 

شکست خوردم... الان فعل گذشته بود؟

 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۶:۰۳
  • ۲۸ نمایش

یه نامه

۱۴
فروردين

می‌نویسم، می‌سوزونمش. اوم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۵۳
  • ۱۷ نمایش

انقدر دلم آزاد و روون نوشتن میخوا..!

یه چیزای کوچولو کافیه که یادم بیاد

مثلا امروز یادم اومد قبلا چیو دوست داشته بودم

رسیدن به چیزایی که ناممکنه

بودن در جایی که نمیتونی باشی

یه جور دیگه بودن

یه جور دیگه زندگی کردن

یکی دیگه بودن

از اون اوله اولش.. و نه برای اینا تلاش کردن

اینا محاله ها

مثلا من دلبسته محالات بودم

دلم نمیخواد تحت تاثیر قرار بگیرم.. واقعا میگم

  • ۰ نظر
  • ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۰۲
  • ۳۴ نمایش

ز تلخی‌هایِ...

۰۳
فروردين

این چیه یهو با شنیدن و دیدن و فکر کردنو باهر نشونه کوچیکوبزرگی دلمو آتیش می‌زنه؟ حسرته؟ تلقینه؟ خواستمه؟ چیه..؟ 

.

.

.

.

.

آقای همسایمون انقدر وحشتناک داد می‌زنه، انقدر بد می‌زنه که یادم رفت چی می‌خواستم بگم.. 

.

سرم درد داره 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۵۷
  • ۱۳ نمایش

مناطق امن

۰۲
فروردين

همونجاهایی که خود واقعیمم•

  • ۰ نظر
  • ۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۲۶
  • ۱۷ نمایش

که خبر دارد..؟

۰۱
فروردين

که خبر دارد..؟

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۲۰
  • ۲۴ نمایش

دستبند مشکیشو در آورد گفت این مال تو. بعد خندید گفت این دخترونه هست. 

مو فرفری مشکی (: 

دیشب اومد، فردا می‌ره.. 

پایین پله‌ها بود، داشت کفش‌هاشو می‌پوشید. بهش گفتم عزیزم.. دستمو بردم سمت ریش‌هاش، کف دستمو بوس کرد. منم اومدم جلو لپشو بوس کردم.. 

چرا انقدر زود :(

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۱۳
  • ۱۶ نمایش