مِه

۹ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

اون زن

شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۱:۱۰ ق.ظ

تو داشتی همه غصه‌ها و ترس‌ها رو تو دلت نگه می‌داشتی و هیچی بهم نمی‌گفتی 

تا کِی؟ 

با ترس، با دلهره، با غم، با عذاب وجدان، با درد، با تنهایی... 

ببخش منو 

من کلی دختر بدی بودم 

خیلی دوست دارم خودمو دوست داشته‌باشم

مثلا اینجور وقتا با خودم بگم، من همه‌ی تلاشمو کردم 

ولی خب... 

اینکه درد می‌کشی، یعنی روح لطیفی داری؟ 

تهوع دارم یه‌ذره

عنوان- 

همه‌چی می‌میره 

لاک خاکستری رو شست پاهات، اون پابندت 

تو دختری 

همه نقاشیات 

و چی باقی می‌مونه؟ 

گیاه من... گیاه عزیزمن 

من شاید نشوندمت کنار خودم و نازت نکردم و باهات حرف نزدم

اما تو توی سرم بودی و خواستم همه‌ی این‌کارارو باهات انجام بدم

دلم می‌خواد کلمه کلمه جا بمونم لای دفتر و کتابات 

رژ جا مونده رو لیوانت شم 

من بمونم

بمونم بمونم بمونم تو لحظه‌هایی که از خاطرت پاک نشه

من اصلا این‌مدلی نیستم که بخوام یه جا بمونما، تو خاطرات بمونما... نه اصلا

اتفاقا دلم می‌خواد نباشم، ناپدید شم، دود شم 

گره گره 

خودتو پیدا کن 

با خودت خوب برخورد کن

خودتو ببین 

منو ببین 

کنکوری‌ها

جمعه, ۲۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۲ ب.ظ

خسته نباشید خیلی خیلی زیاد 

حتی اگر از خودتون و تلاش‌هاتون راضی نبودید 

همینکه تو این مسیر موندید و دووم آوردید هم خیلیه :)

کنکوریا

جمعه, ۲۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۲ ب.ظ

خسته نباشید خیلی خیلی زیاد 

حتی اگر از خودتون و تلاش‌هاتون راضی نبودید 

همینکه تو این مسیر موندید و دووم آوردید هم خیلیه :)

روزای تابستونیم

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۱۲:۴۵ ق.ظ

خیلی شرتی شپکی می‌گذره 

بدون بهره

بدون یادبود 

هیچی و سفید و خالی

حتی سفید نه، بی‌رنگ 

امیدوارم که مراقبِ 

خودمو لحظه‌هام برام زیستن باشم

مثه قو :)

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۴۲ ب.ظ

اینستا یه‌چیزایی درمورد زندگی قو دیدم. 

مثه قو (:

به یاد ندارم

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ

انگار یه عمر از اون لحظه‌هایی که لبخند زدم، از اون لحظه‌های یهویی دیدن و مواظب بودن که کسی منو نبینه، لحظه‌هایی که قلبمو تو دهنم حس می‌کردم که می‌زنه و الانه که دهنمو باز کنمو بزنه بیرون؛ داره می‌گذره

دوست داری بنویسی تا یادت بمونه دقیقا؟ آخه تو تاریخ.هارو فراموش می‌کنی. دیگه چیارو از یاد می‌بری؟ 

+همه‌چیو جز خودت

دلم قهوه می‌خواد، همون مدلی که صبح یادم دادی

دلم تنگ و ریزه احتمالا مثه اعصابم که یه فسقلی ازش مونده 

زود به‌هم می‌ریزم، زود تپش قلب می‌گیرم. اشتهام کم و زیاده. معده‌م یهو دردش میاد.

عوض میشه همه‌چی با تو. بیا پاتو بذار این‌ورتر.. بهم فرصت زندگی کردن بده، بهم فرصت تغییر کردن و عوض کردن رو بده. بذار شاخ و برگ بزنم، بذار خزون شم و خاطرات بدمو بریزم پایین زیر پاهات و له‌شون کنم

می‌رم زود زود... بوق بوق

دور دور... دور می‌شم از آدمای سیاه و خاکستری

دلمو دلمو دلمو... دلمو می‌دم دو دستی به خودت، همه سندشو. همه سندش میشه شیش دنگ؟ هرچی... همه‌شو می‌دمت

یه چیزای کوچولو رو برای خودم نگه می‌دارم

مثه اینجا

بهم شور می‌دی، جرئت می‌دی... جرئت اینکه جلو بابام حرف بزنم. جرئت اینکه بگم نه، بگم آره. پاشم برم. داد بزنم، عصبی شم. بهم شور می‌دی، که برای تو آماده شم بهت نگاه کنم... 

دلم دلم دلم دلم... هزاربار دلم... 

دلمو و این هزار و یکمیش هم تویی 

کاش ابراز دلتنگی‌م فراتر از کلمات بره

بره تو فضا 

از پنجره اتاقت رد شه و بپیچه تو اتاقت 

نفس بکشی و بره تو ریه‌هات 

برای من دوباره لبخند بزن تا بدونم زندگی پوچ نبوده. به حکمت و خدا و قسمت پی ببرم. به من نگاه کن و لبخند بزن. 

آخرین چیزی که تو دفترم نوشتم، استرسم برای ندیدنت بود

حالا؟ حالا باید بنویسم برای دوباره دیدنت... 

 

یا یک فنجان قهوه بنوشم؟

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۴، ۱۲:۲۲ ق.ظ

یا

برای بقا، برای تولد، بخاطر سبز

شنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ

کمی مانده، کمی. 

احتمالا اتاقی برای تو، زنده؛ غروب را می‌گذراند. 

شماره‌ات را عوض می‌کنی. آن‌طور که خودت هستی، ظاهر می‌شوی. 

یکم. 

طاقت بیار. 

تمام این شماره‌ها، کانال‌ها و گروه‌ها رو حذف می‌کنی. 

لباس‌های نو می‌خری، 

موهات رو کوتاه می‌کنی،

رنگ می‌زنی، 

عروس می‌شوی، 

کتاب می‌خری، 

می‌روی طراحی ثبت‌نام می‌کنی، 

پیج می‌زنی، 

خوشحال‌تر می‌شوی، 

دوست‌های تازه، هوای دیگه، خونه‌ی دیگه، یه مدل دیگه

آدم خراب کردن های چیزهای درد آوری. هستی؟ 

نمی‌دونم. 

من یک‌جاهایی نمی‌مونم. می‌رم. 

تحمل کن. تحمل کن. 

۴امتحان دیگه دارم. شهریور احتمالا ۱هفته تا ۱۰روزی نهایت گرفتارش شوم. 

به هیچکس، هیچ‌چی نمی‌گم. 

مثل ۹۹درصد مواقع دیگه. 

می‌رم، می‌رم کتابخونه، می‌رم جایی خودمو مشغول درس می‌کنم تا تموم بشه. 

عیبی نداره. 

تیر های آخر...

تمومه تمومه فاطمه. 

قرار نیست برگردی، خودتم نمی‌خوای. 

بعضی وقتا از خشمم، مسخره‌ی لهجه و قیافه و قد و دماغ و چشم و صدا و اخلاق زننده‌ی اون دختر می‌کنم. گاهی تو سرم بدبختیای اونو یه‌چیز خنده‌دار می‌بینم. یه‌چیزی که خیلی راحت میشه به روش آورد و دلشو شکست. 

بعد حس بدی می‌گیرم. 

نمی‌دونم.. من ناراحت شدم. منم حق دارم. حداقل حق اینو دارم که تو سرم دعوا کنم و به روی کسی بیارم؟ تو سرم.. 

و حتی ارزشی نداره 

هیچی هیچ ارزشی 

اسکویید گیم تموم شد. شبیه خانه شیرین یکی یکی اونایی که یه مدت از زندگیمو با دیدنشون گذروندم، دونه دونه رفتن 

مهم نیست اگر جمله‌هام فعل ندارن 

دلم خوراکی می‌خواد.‌احتمالا 

یه چیزی مثل کغوسان 

دلم تنگ میشه، نمیشه؟ 

آدم بده‌ی رابطه‌ها؟ 

برو برو برو برو برو تا جایی که راه داری، تا جونی تو پا داری... برو برو... جوونی تو

برو... 

گیامو میزنم‌بغلم، راهی می‌شم 

امیدوارم ببینمت 

همین روزا، 

۱۲متری.ای که توش زندگی کردی 

من 

من بچه‌م 

همزمان گاهی فکر می‌کنم خیلی پیرم برای همه‌چیز 

چند روزی هست که فکر می‌کنم اگر همه‌چی برای پوچ باشه، چی؟ 

تو گریه کنی برای چی؟ می‌خندی واسه چی؟ بهم علت نگو.. واسه چی؟ دقیقش؟ دقیقن واسه چی؟ چی؟ حتی به سوالم توجه نکن دقیقا. 

بهت می‌گم اگر همه‌چی پوشالی بوده باشه، اگر دلیلی نباشه، اگر همه‌ش سرگرمی باشه..

به اون چیزی یا اون کسی که می‌خواستید، رسیدید؟

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۳۲ ب.ظ