مِه

۱۰ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

برام عجیب بود چرا امسال همش خوابشو دیدم

دنیا کوچولوعه 

پیداش شد و امروز شماره منو می‌خواست 

حالا... با دقت‌تر به نشونه‌ها نگاه کنم؟ 

برام جالب و عجیب بود... 

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۳ ، ۰۰:۱۸

دوازده شب از زیر یه درد خردکننده اومدم بیرون

نشستم تو تختم با شونه‌های قوز کرده، پریشون‌ترین، کیسه آب‌گرمم رو گذاشتم رو دلم و پسته هارو مغز میکردمو میخوردم

خسته‌م 

به این فکر کردم که چقدر این تن و روح درد کشیده 

شاید موهای سفیدم گواه باشن... 

من خیلی زود تغییر می‌کنم

اون درس‌هارو دوست داشتم؟ دوست دارم و خواهم داشت؟ 

و

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۳ ، ۰۰:۱۶

هرچی که برای خودم هست رو دوست داشته‌باشم

با تمام وجودم. 

تلاشم، یارم، بدنم، لباسام، میزم، کتابام، خانواده‌م، خونمون، فرش اتاقم، لاک‌هام، دوستام... 

همه‌چی... هرچی که برای خوده منه رو دوست داشته‌باشم. اینو می‌خوام

۰ نظر ۲۷ تیر ۰۳ ، ۰۰:۰۰

همه صیدها بکردی، هله، میر! بار دیگر

سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی، همه کارها بکردی

منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی، به وکیل درسپردی

بِشِنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

تو بسی سمن‌بران را به کنار درگرفتی

نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

خُنُک آن قماربازی که بباخت آ‌نچه بودش

بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله، تا جز او ندانی

نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر

نظرش به سوی هر کس به‌مثال چشم نرگس

بُوَدش ز هر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو برِ دو یار باشد

هله، تا تو رو نیاری سوی پشت‌دار دیگر

که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند

نَبُدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۳ ، ۲۰:۵۴

من دوستمو می‌دیدم که آدم ایده‌آلی نبود. بهترین تو دخترا نبود. اما من همیشه زیبا دیدمش بااینکه شبیه کندال هم نبود. هیچیش. چشاش بین ژاپن و لباش شرقی بود و شکمش تخت نبود. ولی آدم تجربه گر و شادی بود. زندگی رو زندگی می‌کرد. دوست داشتم شبیه اون باشم. حتی دلم خواست قیافه‌م شبیه اون باشه. 

می‌دونید چند وقتی هست که دارم به خودم می‌گم باید خودمو بپذیرم. خیلی خیلی خیلی استدلال‌های مختلف و فکرهای زیادی دراین مورد کردم که نمی‌تونم تک تکشو الان بنویسم یا بگم چه احساساتی پشت همشون بوده‌. 

ولی چیزی ‌که هست اینه که دلم می‌خواد بهترین خوده خودم باشم. 

۰ نظر ۱۲ تیر ۰۳ ، ۱۶:۰۳

شاید بعدن یه‌جا به اسم "کم‌رنگ"نوشتم. تو یه کانال یا شاید اسم اینجارو گذاشتم کم‌رنگ‌. کم‌رنگ‌تر. 

چون اینجوری بودم؛ 

 

۰ نظر ۰۷ تیر ۰۳ ، ۱۹:۰۲

شرایطم جالب نیست وگرنه بهترین خودم میشدم تو بدترین حالتی که الان هستم و تو اون شرایط خوبه-

فکر میکنم هر دقیقه داره تو رگام تزریق میشه

۰ نظر ۰۴ تیر ۰۳ ، ۱۶:۵۰

تو از همون اولشم میدونستی 

حداقل یه بخش‌هایشو 

بااین اوصاف من نگرانم که همه‌ی اونا هم بدونی و رویا ببافی دختر

۰ نظر ۰۴ تیر ۰۳ ، ۱۶:۴۸

امروز یه عکس از یه دختر بانمک توپولو دیدم :)

در کل هرچی دختر تو پر دیدم، خوشگل و بانمک بودن :)

خصوصا دستاشون و صورتشون وقتی میخندن. اینجوری گوشه های لبشون میره تو لپاشون:)

۰ نظر ۰۱ تیر ۰۳ ، ۱۹:۰۹

هیچوقت نفهمیدم من عاشق هیجان و چیزای غیرقابل پیش‌بینی‌ام کلا یا اینجوری که همه‌چی رو نظم خودش باشه و تا جایی که بشه تو رو یه خط بریم جلو و این ور اون وری نشیم 

ولی خب یهو مثلا یه بحران پیش میومد که هندلش میکردم، خودم به خودم افتخار میکردم 

میتونست یه دگرگونیه درونی هم باشه

الان؛ 

الآن؟ 

چیزی که دارمو و میخوامو نیازه و بایده و... بینشون تفاوته. زیاد 

همش برای من یه پروسه طولانی می‌طلبید 

همش صبر 

تو همه چی 

یادم نمیاد اون چیزایی که واقعا نیاز بودو با تمام وجود میخواستمشون رو به آسونی بذارن کف دستم برام یا خودم به دست بیارم به آسونی 

هنوزم.. 

هنوزم برام یه عالمه حفره و چاله‌های پر نشده هست 

هنوزم تو اوج ناامیدی میگم شاید... شاید. شاید به فلان طریق.. 

ولی امروز به این فکر کردم که چه الان چه وقتی امتحانا تموم شد فاصله بگیرم خیلی بیشتر 

من هزاران هزار بار خودمو جا گذاشتم تو هر چاله که عمیق هم هست 

باید خودمو بکشم بالا 

باید اصلا پیدا کنم خودمو 

 

من شمارو می‌بینم

شمارو می‌خونم

.

۰ نظر ۰۱ تیر ۰۳ ، ۱۸:۵۹