مِه

بی‌بی‌‌بی‌مارستان

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۲:۳۱ ق.ظ

تا ۱۰شب بیمارستان بودم، 

خیلی خسته‌م 

سردرد دارم

چشمام خسته‌ن، نیاز دارم به قطره چشم اما نیاوردمش اینجا 

زیر پتو، پاهامو جمع کردم تو دلم 

دوست دارم باهاتون حرف بزنم 

نمی‌دونم چی بگیم مثلا و اینجوری هم هست که خب.. همیشه مکالمه‌ای که دوس داشتم رو نداشتیم، می‌دونید؟ طولانیرو از هر چی گفتن و بی‌پروایی

خلاصه... همین :)

نیاز دارم فردا یه عالمه بخوابم

یکی بیدارم کنه با ناز 

دست بکشه رو موهام 

برام غذا درست کنه و بهم بده

لباسامو جمع کنه تا برم حمام 

موهامو خشک کنه و همش مراقبم باشه :)

اون یه نفر هم خودمم

  • ۰۴/۰۲/۰۱

نظرات (۱۴)

بلا دور باشه عزیز دلم :(

چی شده دختر خوب؟

 

بیمارستان چرا؟

حالت خوبه؟

پاسخ:
خووووبم عزیزممم 
برای درسام بیمارستان بودم
تو چطوریییییی

عهههه حاجی ، فکر کردم بستری بودی🗿🗿🤣🤣

 

ترسیدممممم

 

خسته نباشیییی روحی و جسمی :)

پاسخ:
تو هم‌خسته‌نبااااااشیییی

خسته نباشیی واقعا

آدم وقتی خودشو داره قوی تر میشه

دوست داشتی حتما صحبت کن باهامون❤️

پاسخ:
آره واقعا
باشه دختر ;)

🩷🩷

پاسخ:
🤍🤍

واییی من فکر کردممم چیزی شدهه رفتی بیمارستانن

 هوفففف

خوبییی عزیزم؟؟

چه خبرااا

پاسخ:
خوبم دختر ^^
تو خودت خوبی؟
  • 💕 پسر خوب 💕
  • الهی شوهر کنی... خخخخ

    نفرینت کردم... خخخخ

    پاسخ:
    نفرین نبود که ای بابا
  • 💕 پسر خوب 💕
  • من هیچ وقت کسی رو نفرین نمیکنم، ازدواج کردن خیلی بده اگه طرفتو کامل نشناسی و چشم باز انتخاب نکنی...

    امیدوارم یه آدم عاقل و منطقی کنارت باشه

    پاسخ:
    آره اگر نشناسی خیلی بده
    مرسی مرسی 
    همچنین شما هم

    شکر که خوبیی :>

    منم بد نیستم هییی 

    راسییی کنجکاو شدم شغلت چیهه :)

    پاسخ:
    چرا بد نیستی هیییی؟ چرا خوب نیستی؟
    شغل ندارم که
    دانشجوام
  • 💕 پسر خوب 💕
  • از من گذشته

    من نشناختم

    خخخخخ

    پاسخ:
    :)

    درگیر کنکور و استرساششش

    هیییی

    خب کنجکاوی دوم چه رشته ای T - T

    پاسخ:
    رشته‌ت تجربیه؟ 
    من مامایی می‌خونم 

    بی پروا و بی‌هدف از هر دری ناگهان سخن گفتن ...

    همین الان بدجوری هوس اش رو کردم ⁦ʘ⁠‿⁠ʘ⁩

    اون یه نفر هم خودمم

    من همیشه برای اینکه به خودم پادش بدم میدارم کتابهایی که وسوسه ام می کنند رو یک دم بخونم ...آه خیلی هیجان زدم می کنه طوری که تمام روز عین احمق ها می خندم:)

    این روش دوست داشتن خودمه

    پاسخ:
    آخرین کتاب وسوسه برانگیزت چی بود؟:))
    من دارم کتاب همه به هم شب به‌خیر گفتند اما کسی نخوابید رو می‌خونم ^^ 
    اسم کتابمم قشنگه :)

    راستش من مرضی دارم که اسم کتابها رو درست نمی گم تا فقط خودم از خوندنشون خوشحال بشم ⁦(⁠人⁠ ⁠•͈⁠ᴗ⁠•͈⁠)⁩

    این رو در نظر داشته باشید اسم کتاب رو با تغییر از کلمه ای که خودم در متن کتاب دریافت کردم کامل می کنم همیشه ؛)

    پس طبق این اسم داستانی که تمام امروز یک بند و بی وقفه خوندم و باعث شد احساس کنم توی قلبم حباب می ترکه نفرین ۱۸ سالگی بود . عجیب با کارکتر های داستان حس همزاد پنداری داشتم . اینقدر اتفاقی به کتاب برخوردم که باورم نمیشه اینقدر شخصیتهای داستان برام قابل درک هستن . 

    با پوزخند های ابلهانه مدام به این فکر میکنم وای یک معجزه سرنوشت دیگه :)))))

    تمام روز تو اتاقم حبس بود تا تمومش کنم و حالا که تمومش کردم حبسم تا لبخند احمقانه خوشحالم دست از لبخند زدن برداره :)

    دلم می خواد جیغ بکشم چون خیلی داستان نازی بود ؛---؛

    پاسخ:
    چه عجیب و جالب!!! 
    چه‌قدر این اخلاقت باعث شد گوگولی بشی تو ذهنم!:)) 
    خدای من

    بلههه تجربیهه

    واووو چقدر خوبب :>>>

     

    پاسخ:
    چقدر کنکور برای من پیچ در پیچی بود :)
    امیدوارم برای توخیلی هموار باشه و به هدفت برسی

    هییی من پشت کنکوریممم در اصل

    برای منم خیلییی پستی بلندی داشتت

    خیلی ممنونممممم :>>> 

    پاسخ:
    منم چند سال پشت کنکور موندم دخترجان 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">