مِه

2 ار و

۲۷
آذر

بعضی وقتا که گذرم میخوره یه نگاهی میندازم. اگر دوتاشونو در نظر بگیرم... 

من اول باهاش اهنگ میخونم، باهاش حرف زدم باهاش دوست شدم 

حالا اگر اونو هم در نظر بگیرم، من بودم وقتی اون یهویی برا همه رفتش 

راستش اینا اصلا هیچوقت تو زندگی من تاثیری نمیذارن اما... اما... . 

آخ 

یه اهنگی امشب یادم اومد داشتم میخوندمش گفتم برم دانلودش کنم! فهمیدم که نه نباید... اتوبوسو ..   . 

فاک خلاصه

  • ۰ نظر
  • ۲۷ آذر ۰۰ ، ۲۳:۱۳
  • ۶ نمایش

بابا امروز به مامان میگفت خب هر کس یه گذشته ی... داره 

نفهمیدم چی گفت 

گفتم چی بابا؟ تلخ؟ گذشته تلخ؟ 

گفت اره هر کسی به هرحال یه گذشته ی تلخی داره قرار نیست که ایندشو با فکر و ترس از اون گذشته خراب کنه، خودشو نابود کنه 

گوش میدم با صدای هوشنگ ابتهاج: 

تا چند حساب بود و نابود کنم... وقت است که بااینهمه بدرود کنم (:  

 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ آذر ۰۰ ، ۰۱:۲۴
  • ۳۷ نمایش

من واقعا دوست ندارم اون تیکه کلامام رو کسی استفاده کنه 

واقعا حساسم 

بعضی وقتا صحبت که میکنم، یه کلمه هایی رو نمیگم جلوی بعضیا چون واسه خودمن چون یهویی اگه اون یاد بگیره بعد استفاده کنه چی؟ 

حالا همه ی همه ی اینا 

بعدش هر چی که من دوست دارمم واسه منه هر چی که من ازش خوشم بیاد یا هر کسی 

و نباید برای کسه دیگه باشن اینا 

چون اینا منن، منو تشکیل میدن 

اهنگام، دوستام، تیکه کلامام، ابراز علاقم، گل مورد علاقم، رنگ مورد علاقم، لباسام، پاکلیدیم، ماگم، کفش مشکیم، کتاب دفترام، لاکام و همه ی همشون 

خب؟ 

  • ۰ نظر
  • ۲۴ آذر ۰۰ ، ۱۳:۳۸
  • ۱۶ نمایش

:))

۲۳
آذر

اقا ویدئو دیدم، اینطوری بود که دخترا ویس میگرفتن و یه جمله میگفتن که بااون جمله توانند که مخ پسری را بزنند. 

بلی بلی. 

اقا جر .

فقط ری اکتای پسره ((((:

پخش و پاره 

البته فکر کنم این مدلی بود که قدرت مخ زنیش فقط از ساعت دوازده شب تا نهایت چهار صبح... شیش صبح اینا کار میکرد. مجدد جر. 

دیگه من چه چیزا که نشنیدم ((((:

الله اکبر...

  • ۰ نظر
  • ۲۳ آذر ۰۰ ، ۱۴:۳۳
  • ۸ نمایش

چه حاصل...

۱۴
آذر

یه حالت غریبی دارم 

که هیچ چیز خارجی باعثش نیست 

درونیه

.

یهویی یه فکری هم کردم... 

که چه حاصل؟ 

.

نمیدونم 

شاید بتونم بشینم همینجا فقط به رو به رو خیره شم 

.

نمیدونم

.

چه مسخره.

هع

  • ۰ نظر
  • ۱۴ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۲
  • ۲۰ نمایش

نمیدونم چرا دقیقا اونطور که نباید، با من برخورد میشه. 

شماها رو دوست ندارم. هیچوقت. دلم گرفت ازتون و دیگه اگر هم باشم، نیستم. 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ آذر ۰۰ ، ۰۱:۵۷
  • ۳۷ نمایش

روح من در جهت تازه ی اشیا جاریست 

.

.

.

راستش برای من هر چیزی در این لحظه ها معنای تازه ای هست 

انگار که جدا شدم از هر چیزی که سفت نبود ریشه اش تو خاک 

  • ۰ نظر
  • ۰۴ آذر ۰۰ ، ۱۴:۳۹
  • ۱۴ نمایش

یه بغضی میاد و می‌ره 

آخ آخ که نمی‌دونم چیه که بخوام بگم اصلا 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ آبان ۰۰ ، ۲۲:۵۳
  • ۱۷ نمایش

چون اینو دوستش دارم 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ آبان ۰۰ ، ۱۵:۵۱
  • ۲۱ نمایش

+ داشتم به این فکر میکردم که "یه وقتایی" میام که شما هم برام بنویسید بخونم صحبتاتونو اینااا 

بعد اره، خلاصه همون "یه وقتایی"... شما ها حواستون باشه در کل بیاید برام حرف بزنید کلنی بدون اینکه من پست بذارم. یعنی اینکه حواستون باشه خلاصه به من دیگه دیگه

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مهر ۰۰ ، ۱۸:۴۱
  • ۷۴ نمایش