مِه

وقتی خوابتون نمی‌بره چیکار می‌کنید

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۴۵ ق.ظ

وب بروز بیان

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۲۲ ق.ظ

اینو سرچ می‌کنم. 

اون وبلاگ‌هایی که زنده‌ن رو فالو می‌کنم. 

الان... ۷نفر منو خاموش دنبال می‌کنن و من می‌خوام که پاک نشده‌باشن. 

شاید فکر کنید اینجارو جدی گرفتم. نمیدونم "جدی" چیه اما واقعا اینجا رو دوست دارمش. من هنوز به یاد دارم. هنوز دلم می‌خواد بخونم و بنویسم. 

یه وقتایی هی می‌خوام یه‌کاری کنم. یه ‌حرکتی، یه جنبشی جهت زنده شدن وبلاگا. شبیه سی پی آر.

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۲۲

زمان‌بندی

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۱۸ ق.ظ

یه بخشی از آشفتگی‌های ذهنی من گاهن برمی‌گرده به اینکه من تو سرم برای خودم یه زمان‌هایی رو مشخص می‌کنم 

انقدر تایم داری تا اینجوری بشه

انقدر تایم داری درست تموم بشه

فقط انقدر دیگه مونده تا به اون شرایط برسی و تو باید تا اون موقع اونجوری باشی

اینا... اینا صبر رو از من می‌گیرن. قدر تفکر و رسیدن به یه راه مناسب رو از من می‌گیرن. اصلا گاهی نمی‌دونم با خودم چند چندم و واقعا چی می‌خوام؟ اصلا اونو می‌خوام که الان دارم خودمو می‌خورم که فلان موقع، فلان چیزو داشته باشم؟

نمی‌دونم اما می‌خوام یکم... تا جایی که می‌تونم و آسیبی وارد نشه، شل‌تر بگیرم. اصلا بذارم اون ورژن با عیب و نقصی که از خودم می‌بینم در ملأعام قرار بگیره. می‌دونم هیچکس به اندازه من، به خودم بد نکرده و نمی‌کنه. 

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۱۸

یه جا

چهارشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

بعضی وقتا یه جا و یه چیزو میخوام برای خراب کردن

مهم نیست چقدر اون چیز ساده‌س

یه چیز بی ضرر میخوام

مثل پاک کردن پروفایلات 

دیلیت اکانت زدن

خط خطی کردن طرح‌هات 

 

  • ۴ نظر
  • ۰۷ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۰۰

چی می‌شد؟

سه شنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ

مثلا انقدر غذا پختن و شیرینی درست کردن رو دوست نداشتم. بلد نبودم یه نیمرو درست کنم. یه جایی بودم که یار باشه. هر عصر و هر صبح باهاش بیرون بودم. ناز نازو ترین بودم. طراحی لباس یا یه رشته‌ی سیف و یواش می‌خوندم. انقد ترسو نبودم و آرزوم پرش از یه ارتفاع بود. با یارم پیکنیک میرفتمو خانواده‌م رو می‌پیچوندم و مهم نبود برام که چجوری دلیل بیارم براش تا دروغ نشه. زبان می‌خوندم جدی جدی و تو کار گرفتن ویزام بودم. دورم پر از برگه‌های طراحی بود و کلاس ساز و شنا و باشگاهمو منظم می‌رفتم و تفریحم خرید خرید خرید و کافه و سینما و تئاتر بود. کل کتابخونه‌م کیپ پر کتاب بود. مواظب ناخن‌هام بودم، دست و بالمو نمی‌سوزوندم. موهامو بلند و بلوند نگه می‌داشتم. با پیشی‌ها دوست بودم. کل ایرانو با یار می‌گشتم. به میزان بسیار زیادی پول تو حساب داشتم. 

همش ساخته ذهنم بود

خدایا دمتم گرم 

تاالان هم خیلی بهمون حال دادی :)

بی‌خیالش

  • ۰ نظر
  • ۰۶ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۵۶

این نشونه خوبی نیست :)

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۱۱ ق.ظ

ازینکه بیان نمی‌فهمه امروز ۴ام نیست، ناراحتم :).

  • ۳ نظر
  • ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۱۱

همه‌مون

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۰۹ ق.ظ

شاید تو هم نیاز داری تو خیابونای ممنوعه تایلند، زن‌ها رو تماشا کنی

سیگار بکشی

مشروب بخوری

قمار ببازی 

له بشی 

با دوستات بری تو یه کلاب 

گند بزنی به هیکل دوستت 

گاو باشی 

با یکی که ندونی اسمش چیه سکس کنی

تا لنگ ظهر بخوابی

یه هفته تمام حمام نری

کتاباتو بفروشی تو خیابون تا پول یه ناهار و یه پاکت سیگارتو در بیاری

همین 

یه روزتو گند بزنی 

هیچکسم نفهمه 

هیچکس 

تو یه حریم شخصی می‌خواستی

یه جایی که بتونی تا به خودت و روحت آسیب بزنی 

ازین راه.. ازین لذتی که آنی بود

  • ۱ نظر
  • ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۰۹

شاید یه ادکلن تلخ

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۱:۰۲ ق.ظ

منتظر یه نامه‌م 

یه هیجان

یه حس تازه 

با تپش قلب 

با فکری که از سرم بیرون نره 

شبیه لبمو گرفتن بین لبات

نفس نفس رو پوستت

مثل یه نامه از یه‌جای دور بدون اینکه بدونم تو اصلا کی بودی و کی هستی 

بی‌نشون

قلب من تو بهار

تو کوچه باغ‌ها و شکوفه‌های بهارنارنج

پی چی می‌گردی؟ 

تو نم بارون

زوزه‌ی باد 

مواظب خودت باش

  • ۰ نظر
  • ۰۴ فروردين ۰۴ ، ۰۱:۰۲

کی خوابیده؟:)

شنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۲۱ ق.ظ
  • ۳ نظر
  • ۰۳ فروردين ۰۴ ، ۰۳:۲۱

هرجا تو بخواهی همان‌جا می‌رویم

يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۲۱ ب.ظ

ای کاش آخرین تماس بودم 

  • ۲ نظر
  • ۲۶ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۲۱