چقدر واو :)
ولی نمیگی. نمیگه.
و؟ و تمومه با چیزایی که نفهمیدی و نفهمید.
نه که بگم مهمهها. که اگر مهم بود، اصلا وجود نداشت که بخوام درموردش بنویسم الان.
میمویسم از چیزایی که فقط گذشت یا قراره بگذره.
چون من الان خوابم نمیبره و بهنظرم ۱ساعتی که خرج فیلترشکن و دیدن شو کردم شق پول بود و زنستیزی و مدل قاه قاه خندیدن آدمایی که بلدن چجوری پول در بیارن.
یه جوش دردالو رو گونمه.
بغل میخوام، گنده.
آها... داشتم می گفتم...
یهجا بهم گفت من فهمیدم از طرز حرف زدنت که از دستم ناراحتی.
بعدش میدونی چیکار کرد؟
حرف نزد. نزد. نزد. بعد ازینکه فهمید.
خب چرا نتونستی ازم عذرخواهی کنی؟
یا چرا حتی نتونستی کاری که ناراحتم کرد رو انجام ندی؟
آره آدما تغییر میکنن یا خود واقعیشون رو نشون میدن به مرور...
منم برای بعضیها دختر بدیام.
منم یهجاهایی و پیش یهسریها زدم زیر حرفها و عقایدی که بهشون پایبند بودم مثلا.
ولی مهم نیست.
جدی نگیر چون من فقط چای خوردم و خوابم نمیبره!
فکر کن قهوه انقدر گیرا نبوده برای من!
دوستم امسال هم کنکور داد و پرستاری قبول شده
بهش تبریک گفتم. حالش خوبه انگار.. بهم گفت شبیه یه کادو بود برام
نمیدونم اما گمونم هیچوقت اون خوشحالی از ته دلو تو کنکور و نتیجه های پی در پیای که تو صفحه مشاهده میکردمو نداشتم
شایدم خوشحال شدم اما الان یکم چصم
آره که خوشحال شدم
یا چصم یا اینکه کمالگرام یا بی هدفم
دلم اما هدف میخواد .حالا هرچیا
مثلا پووووووول در اوردن زیاد
که باعث بشه دهنم سرویس شه
یه چیزایی که نزارن من فکر کنم اصلا
تمام ذهنم بره سمت خودمو سر و سامون دادن زندگیمو کار و این جور مسائل
ولی جدن خیلی بهتر شدم
خیلی...
کمتر اهمیت میدم واقعا به خعلی از مسائل
باید بگم صدای نفسات تو گوشمه
دو شبه خواب تنها شدن دیدم
فردا تنها میشم
لازمه یه وقتایی تنهایی؟
انقدر واضح
یه چیزایی کاش انقدر واضح برات بمونن که تو مثلا تاوچند وقت بعدش دل تنگ اون لحظات نشی چون داریشون کنارت. لای انگشتات، تو موهات، تو نگاهت، تو لمسهات، رو پوستت... آره چون حفظشون کردی. خیلی دقیق و مو به مو..و
مو ..موهای نارنجی
خونه کوچولو
بیا بریم... و دیگه تنهایی تنهایی نریم
چندوقتیه که انگار زیاد برای خودم مهم نیستم
شرتی شپکی لباس میپوشم و میزنم بیرون
روتین پوستیم رو رعایت نمیکنم
حتی تو مسواک زدن هم تنبلی میکنم
از سرما خوردگی افتادم تو معده درد
دلم تنگ میشه اما خب خودمو نمیکوبم به در و دیوار
واقعا باورت نمیشه... :)
چقدر دلم برای اون صبح جمعهها که بیدار میشدم و از اتاق میومدم بیرون و همه اعضای خانواده رو کنار هم میدیدم، تنگه
چقدر دلم برای حرف زدن با گیاهم و دیدنش رو قالی قرمز اتاقم تنگه
.
از یاد میره
اون دونه جوونه میزنه و سبز میشه
گوشیتو عوض میکنی
موهات بلند میشن
درست تموم میشه
سر کار میری
نقاشیهای خوب میکشی
بالاخره خودتو پیدا میکنی
بلد میشی
یاد میگیری
میوفتی
دوباره پا میشی
انقدر نرو رو مخ خودت
انقدر کلنجار نرو با خودت
از بالا ببین
زیادی کوچولویی، ریز ریز و انقدری که به چشم نیای
پس چی از تو مهمه؟
برای بقیه... راستش هیچیت مهم نیست
نه واقعا مهم نیست
چون فراموش هم میشی
حالا فکر می کنی مهمه که فلان جای صورتت یه جوش چرکی زده؟
یا اون موقع سر کلاس فلان حرفو زدی؟
برام پیام اومد که نمره میکروب عملیمو زدن. از همونجا که دیگه نیستم
دیدی؟
تموم شد
حالا یه ترم بدون من، اونجا، تو اون شهر و خوابگاه شروع میشه
تو اون محوطهای که دیگه من راه نمیرم و به آسمون نگاه نمیکنم
فقط به اون لحظه فکر کن
حسش کن
بمون بمون
تو همون لحظه
همونجا
همهچی آروم آرومدرست میشه
تکه های پازلت پیدا میشه اگر گم شده، سرجاش قرار میگیره اگر نامرتبه
بمون بمون بمون
خودتو با چیزای کوچیک نباز
خودتم کوچیکی
ذرهی ناچیز تو این کهکشان گنده