کجایید؟:)
تخت پایین، پرده بغل، دیوار بغل، نور کوچیک زرد :)
- ۱۰ نظر
- ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۳۲
تخت پایین، پرده بغل، دیوار بغل، نور کوچیک زرد :)
چقدر تونستم درکش کنم :)
بهتون پیشنهاد میکنم شما هم ببینید
راهی میشناسید که بدون پاک شدن اطلاعات گوشی، خودم تو خونه بتونم وارد بشم؟ رمزمو یادم رفته
اینو سرچ میکنم.
اون وبلاگهایی که زندهن رو فالو میکنم.
الان... ۷نفر منو خاموش دنبال میکنن و من میخوام که پاک نشدهباشن.
شاید فکر کنید اینجارو جدی گرفتم. نمیدونم "جدی" چیه اما واقعا اینجا رو دوست دارمش. من هنوز به یاد دارم. هنوز دلم میخواد بخونم و بنویسم.
یه وقتایی هی میخوام یهکاری کنم. یه حرکتی، یه جنبشی جهت زنده شدن وبلاگا. شبیه سی پی آر.
یه بخشی از آشفتگیهای ذهنی من گاهن برمیگرده به اینکه من تو سرم برای خودم یه زمانهایی رو مشخص میکنم
انقدر تایم داری تا اینجوری بشه
انقدر تایم داری درست تموم بشه
فقط انقدر دیگه مونده تا به اون شرایط برسی و تو باید تا اون موقع اونجوری باشی
اینا... اینا صبر رو از من میگیرن. قدر تفکر و رسیدن به یه راه مناسب رو از من میگیرن. اصلا گاهی نمیدونم با خودم چند چندم و واقعا چی میخوام؟ اصلا اونو میخوام که الان دارم خودمو میخورم که فلان موقع، فلان چیزو داشته باشم؟
نمیدونم اما میخوام یکم... تا جایی که میتونم و آسیبی وارد نشه، شلتر بگیرم. اصلا بذارم اون ورژن با عیب و نقصی که از خودم میبینم در ملأعام قرار بگیره. میدونم هیچکس به اندازه من، به خودم بد نکرده و نمیکنه.
بعضی وقتا یه جا و یه چیزو میخوام برای خراب کردن
مهم نیست چقدر اون چیز سادهس
یه چیز بی ضرر میخوام
مثل پاک کردن پروفایلات
دیلیت اکانت زدن
خط خطی کردن طرحهات
مثلا انقدر غذا پختن و شیرینی درست کردن رو دوست نداشتم. بلد نبودم یه نیمرو درست کنم. یه جایی بودم که یار باشه. هر عصر و هر صبح باهاش بیرون بودم. ناز نازو ترین بودم. طراحی لباس یا یه رشتهی سیف و یواش میخوندم. انقد ترسو نبودم و آرزوم پرش از یه ارتفاع بود. با یارم پیکنیک میرفتمو خانوادهم رو میپیچوندم و مهم نبود برام که چجوری دلیل بیارم براش تا دروغ نشه. زبان میخوندم جدی جدی و تو کار گرفتن ویزام بودم. دورم پر از برگههای طراحی بود و کلاس ساز و شنا و باشگاهمو منظم میرفتم و تفریحم خرید خرید خرید و کافه و سینما و تئاتر بود. کل کتابخونهم کیپ پر کتاب بود. مواظب ناخنهام بودم، دست و بالمو نمیسوزوندم. موهامو بلند و بلوند نگه میداشتم. با پیشیها دوست بودم. کل ایرانو با یار میگشتم. به میزان بسیار زیادی پول تو حساب داشتم.
همش ساخته ذهنم بود
خدایا دمتم گرم
تاالان هم خیلی بهمون حال دادی :)
بیخیالش
ازینکه بیان نمیفهمه امروز ۴ام نیست، ناراحتم :).
شاید تو هم نیاز داری تو خیابونای ممنوعه تایلند، زنها رو تماشا کنی
سیگار بکشی
مشروب بخوری
قمار ببازی
له بشی
با دوستات بری تو یه کلاب
گند بزنی به هیکل دوستت
گاو باشی
با یکی که ندونی اسمش چیه سکس کنی
تا لنگ ظهر بخوابی
یه هفته تمام حمام نری
کتاباتو بفروشی تو خیابون تا پول یه ناهار و یه پاکت سیگارتو در بیاری
همین
یه روزتو گند بزنی
هیچکسم نفهمه
هیچکس
تو یه حریم شخصی میخواستی
یه جایی که بتونی تا به خودت و روحت آسیب بزنی
ازین راه.. ازین لذتی که آنی بود