لازم نیست امتیاز زیادی داشتهباشن. چیزیو بگید که به دلتون نشسته.
میل شدیدی دارم.
یه گوشه بند نمیشم.
من بند نمیشم.
آروم نمیگیرم.
سیر نمیشم.
رام نمیشم.
من برات یه دختر احمق نمیشم.
هوش و حواسمو از دست میدم.
سیر نمیشم. سیر نمیشم.
تا ابد، تا بینهایت...
نمیدونم تا کجا اما راضی نمیشم.
همیشه بیشتر میخوام، بهترشو میخوام...
تمایلاتم سقف رو رد کردم. من رام نمیشم. یه گوشه کنار برات رام میشم.
من تو زمستون برات داغ میشم.
آتیش میگیرم، گرم میشم، خام نمیشم. پخته میشم.
ولی آروم نمیشم.
بیشتر میخوام...
خیلی دوست دارم بنویسم از نگرانیها و دغدغههای همیشگیم.
ازینکه من ترس اینو داشتم و دارم که میتونم درآمد خوبی داشتهباشم؟ میتونم خونه بخرم؟ با عشق ازدواج میکنم؟ ترس از رانندگی رو کنار میذارم؟ تمام کتابهای نویسندههای موردعلاقهم رو میخونم؟ تو نقاشی به سطح خیلی خوبی میرسم؟ میتونم شیرینی دارچینی بپزم؟ اون حس آرامش رو که چای داغ میخورم تو اولهای سردی پاییز و ناخنهام کرمی رنگه رو خواهم داشت؟ من بچه دار میشم؟ من...
میدونید؟ من حس میکنم برای خیلی از ماها پیش اومده که انگار دیرتر بزرگ شدیم. یکی تو ۱۹سالگی سفر میره با دوستاش، یکی تو ۲۲سالگی هم اینو تجربه نکرده.
نمیدونم چجوری منظورمو درست برسونم اما دلمنمیخواد فقط زنده بمونم تا وقتی که هیچ حق انتخابی ندارم و تسلیمم.
جوونی... جوونی...
دلم میخواد جای دیگهای داشتهباشم برای خودم. یکجایی مثل کپشن اینستاگرام یا تلگرام. یا یه جایی مثل ورقهای سررسید.
به اون لحظهای که میگی خدایا شکرت. تو پناهگاه امن دوتایی، نشستی جلوی نور آفتاب و قهوهی ترک میخوری. ناخنهای پات رو میبینی، یادت میاد دیشب برات لاک قهوهای زده. فرش خونهت لاکی رنگه. خونهت خلوتهها اما کتابخونهی مشترکتون پر از کتابه. یهسریهاش منظم و عمود کنار هم چیده شده، یه سری.ها افقی خوابیدن روی کتابهای منظم و کل اون مربعِ بخش کتابخونه پر شده. پاهات گرم بشه آهسته. تو خونهتون بوی غذای تازه بیاد. بشینی پشت میزت و عینک بزنی. تو میتونی کتابهای نویسندهی مورد علاقهت رو با زبان اصلیش بخونی. حالا تو بیشتر از قبل برات جالبه که تمام ترجمهها رو از یه کتاب بخونی. گلهاتو که بخش زندهی دیگری و جزو خونوادهتون هستن، سبز بشن، گل بدن، یه بچه گوجه ببینی، سبزیهاتو ببینی، بادمجون و سیبزمینی بچینی. بتونید باهم چای و شیرینی دانمارکی بخورید. برید تو طبیعت و دوچرخهسواری کنید. بدونی جای درستی از زندگی هستی. از ته دلت خداتو شکر کنی بابت چیزهایی که ازش خواستی و دستاشو برات باز کرد.
آدم دوست نداره کسی بدونه از زندگی و خانوادهش
در موردش با کسی حرف نمیزنه
بروز نمیده
تو اصلا از کجا میدونی
یه چیزایی رو شاید آدم شرمش بشه بگه
میگه وجهه خوبی نداره
چمیدونم...
اصلا واسه چی بگه
.
به چی فکر میکنید
چیو احساس میکنید
باید چیکار کنید و دارید چیکار میکنید
کاش اون وقتایی که ناامیدی، همون برات درست بشه
یهو همهچی به طرز معجزهآسایی درست بشه
همه چی منظم
عین وقتایی که تیکههای پازل پخش شده رو فرش
برعکس و کج و دور افتاده و گم شده
تو ناامیدی که دیگه درست نمیشه
ولی یهو پیداش کنی
ولی بلند شی که ولش کنی و زیر پات باشه
کاش وقتایی که مثل الانه، همهچی یهو درست شه
همون بشه
بهتر بشه و آگاه باشی که همین برات بهتررررررییییییینه
پاییز
پاییز پاییزمن
خزون زرد من
گرمای من
تو امسال چه شکلی هستی؟