مِه

اولینِ آبان

۲۶
آبان

نمی‌خواستم جای آبان اینجا خالی باشه. یعنی کلا دلم نمی‌خواد آرشیو وبلاگم خالی از ماه‌هایی بشه که پشت سر می‌ذارمشون.. 

خواستم از این روزا بنویسم.. 

اینکه موهام رو چه رنگی کردم.. کجا هستم و روزها چه می‌کنم.. اینکه حالم واقعا بهتر هست.. اینکه دو روز پیش و امروز صبح دستم سوخت و و 

نمی‌نویسم. 

یعنی این‌ها چیزهایی ندارن برای نوشتن.. 

خلاصه‌ش این هست که می‌گذره 

و خب ملالی نیست و اینطور حرف‌ها..

[گلب سفید برای تمامی شما]

  • ۰ نظر
  • ۲۶ آبان ۰۱ ، ۱۰:۲۶
  • ۴۴ نمایش

درگیر

۰۹
مهر

این احساس کافی نبودن هم منتظره من بیکار بشم! ! ! ! ! 

  • ۰ نظر
  • ۰۹ مهر ۰۱ ، ۱۴:۳۸
  • ۸ نمایش

امیدوارم اونقدر خشمگین نشده باشی که عقلت رو از دست داده باشی.. 

احمق ها نمیدونن چی میخوان، چرا میرن جلو، دارن میرن به چی برسن، چرا میمیرن.. 

همینها یک روزی ما رو هم به کشتن خواهند داد..

.

چقدر این شعر رو دوس دارم من

الان درست به یاد ندارمش.. 

.

امشب غرق شدم 

.

اصلا درستش این مدلی نیست 

شاید هم من درستش رو نمیدونم.. (به توان دو (میدونم بعدا یادم میره))

.

او خوب نیست. نمیدونم براش چیکار کنم. گاها آدم به تنهایی نیاز داره. شاید کاری که میتونم براش انجام بدم اینه که بذارم بمونه تو تنهایی.. 

.

در امتداد همون غرق شدن.. 

فدای سرم.. 

من یه حسود خودخواه کینه ای هستم..

یکی از انگیزه هام اینه که یک روز برم جایی و تا میتونم این حس رو بهت بدم که تو هم یک روز جای من باشی ببینی جای من بودن چه حسی داره

.

فردا تنها میشم 

.

امشب چیزهای عجیبی درخواست کردم!! پروردگارا :))


الان حس کردم چقدر نسبت به دو نقطه و سه نقطه حساس شدم. مثل همین حساسیتم نسبت به مرطوب کننده نزدن و دست به کاغذ زدن. به هر دو اگر فکر کنم، باعث میشه سرم درد بگیره! 

  • ۰ نظر
  • ۰۵ مهر ۰۱ ، ۲۱:۳۹
  • ۳۴ نمایش

کشک

۰۴
مهر

اما هیچکس نگفت وقتی تموم بشه، چی میخواد شروع بشه؟ کی اصلا افتخار میده بیاد و شروع کنه؟

بیا ببین اینارو... آخ چه احمق و خشمگینن 

  • ۰ نظر
  • ۰۴ مهر ۰۱ ، ۱۹:۰۲
  • ۶ نمایش

اعتراف

۰۳
مهر

دلم میخواد خودمو نجات بدم. 

دلم میخواد اگر از من بپرسن یا یکجوری نگاهم کنن، 

اعتراف کنم و بگم: همین بود. توان من همین بود. بیشتر نمیتونستم. 

راستش هم همین هست، من دارم ذره ذره میشم. نه من میفهمم، نه میذارم کسی بفهمه...

  • ۰ نظر
  • ۰۳ مهر ۰۱ ، ۱۹:۲۱
  • ۴۹ نمایش

یک بخشی از حکایت های ابوسعید ابوالخیر هست اگر درست بنویسم.. 

در دیده به جای خواب آب است مرا 

زیرا که به دیدنت شتاب است مرا 

گویند بخواب تا به خوابش بینی 

ای بی خبران چه جای خواب است مرا 

.

دوست دارم کتابش رو بگیرم

دوست دارمش.

  • ۰ نظر
  • ۰۳ مهر ۰۱ ، ۱۹:۱۶
  • ۸ نمایش

به همون علت آبنبات چوبی رو دوست دارم که شیرکاکائو هم دوست دارم 

سرماخوردگی و گلو درد هم تاثیرگذار نیست. 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ مهر ۰۱ ، ۲۰:۵۸
  • ۲۷ نمایش

بیا راسته راستشو بگو 

کدوم وری برم؟

بپیچم دور بزنم..؟ 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ مهر ۰۱ ، ۱۶:۴۴
  • ۴۹ نمایش

دلم نمیخواد از حسرت هام بگم. میترسم تو آن ها رو داشته باشی 

دلم نمیخواد بفهمی خشمگین یا غمگینم، میترسم تو خوشحال بشی

از این آرامشت هرچند ساختگی و دروغی بد ناآروم میشم 

یک وقتهایی من یادم میاد که چطور ناامید شدم! 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ مهر ۰۱ ، ۰۰:۲۰
  • ۵۱ نمایش

غ.جمعه

۲۵
شهریور

به ساعاتی از روز دارم نزدیک میشم که... که خدایا اِرحَم.

به جز این؛ برای من همونقدر لاک زدن روی دست راست سخته که خط چشم کشیدن رو چشم چپ.‌

 

کاش من الان منتقل میشدم به فردا 

ایستادگی کردن مقابل غروب تا انتهای شب واقعا دشواره برام. یعنی داشوار تر... .

همین الان که رسیدم به ته خط هم فکر میکنم واقعا رحم نکرد به من! 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۱ ، ۱۷:۱۶
  • ۵۱ نمایش