مِه

۱۳ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

چه میدونم

جمعه, ۷ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۴۴ ق.ظ

کز کردم یه گوشه تو اتاق. ازینکه می‌خوام برم، نمی‌دونم خوشحالم یا ناراحت اما یه حس و تفکری خارج ازین دو کلمه هست. من برای درس خوندن و زندگی با خانواده‌م خیلی بزرگ شدم. از سنم گذشته اصلا انگار... می‌دونید؟ نمی‌تونم کنار بعضیا خودم باشم، حالم خوب باشه، انقدر فکر نکنم، انقدر خودخوری نکنم... نمی‌شه بحث نباشه تو خونه‌. می‌خوام باقی عمرمو با آرامش بگذرونم. من فکر نمی‌کنم که عمر درازی داشته‌باشم.. دوست دارم تو این زندگی موقتی که دارم، خوب باشم، مهربون باشم، تمام محبتمو از اعماق وجودم نثار یارم کنم، موفق باشم، لبخند بزنم، مسافرت برم، شغل داشته‌باشم، بچه داشته باشم، با بچه‌م برنامه کودک ببینم، برای خانواده‌ی خوده خودم دسر و غذا درست کنم.. خوب باشم تا پایه‌های خونه‌م محکم باشه. حال زن تو خونه خیلی مهمه‌. دستاش می‌تونه نوافن برای سردرد همسرش باشه. اینا صرفا تفکرات منه...

باید که

سه شنبه, ۴ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۲۱ ق.ظ

 

نمی‌دونم این چیه‌..‌

زمان گدشته 

از من خیلی چیزا دور شدن اما انگار تازگیشون واسه همین دیروزه... 

خدای من 

.

از فردا سر خودمو گرم میکنم

و چرا؟

چی هست تو لحطه ها که قراره با کارا حواسمو پرت کنم؟

باز قراره چی بره تو گذشته؟

 

یاد یاد... آه ازین حافظه... آه از قلبم

قلب من حافظه داره

.

به غایتی رسانم...

يكشنبه, ۲ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۴۸ ب.ظ

اگر این لحظه‌ها از زندگیم بمیرم هم باکی نیست 

من چند دقیقه‌ی کوتاه از یک شب پاییزی رو بلند زیستم

همین برای توشه‌ی راهم کافیه که لبخند بزنم و ۲۳سال زنده بودن رو توی چند دقیقه‌ی کوتاه اون شب خلاصه کنمو از یادِ زمین برم

فقط اینکه؛ اگر من به جهنم برم پس خدا هم با من وارد جهنم بشه...