مِه

۱۳ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

چند دور می‌خونی

می‌گی نخوندم

برام عجیبه

تو چرا

.

درس خوندن تو شهر خودت یه مزیت داره برای کسی که درونگراست و خودش هم سطح ارتباطاتش محدوده

اینکه تو نیاز به خوابگاه نداری

در این صورت تنها جایی که میتونی معاشرت کنی با هم‌کلاسیات، توی کلاسه

یه جای محدود به یه زمان محدود

زندگی خوابگاهی بعضی وقتا واقعا دردناکه

برای کسی‌که نیاز به خلوت داره

نیاز داره با خودش مهربون‌تر باشه

به گریه نیاز داره

و محبت

و...

خدایا...

خدای من

قلبمو پاک کن

قلب من پاک کن.

خدایا مراقبمون باش

خدای من

کی جز تو میدونه 

و کی با انصاف‌تره از تو و قراره منو قضاوت کنه...

۱ نظر ۲۶ دی ۰۳ ، ۰۲:۰۰

من دختری نیستم که هرجا برم، دنبال یه لوکیشن خوب برای عکاسی باشم 

من قبل از غذا اول عکس نمی‌گیرم. دوست دارم غذا رو گرم‌ و تازه بخورم 

من باید حس کنم

باید به خاطر بسپرم

باید گلبرگ‌هارو لمس کنم

خیلی به این فکر کردم از قبل کنکور تاالان که جایی مثل اینساا یا تلگرام باشم.. اما بدون عکس از قهوه‌م و جزوه و کتابام و پیشی و خودم اونجا رنگ نداره برای جماعتی که اولش عکاسی.. براب خودمم احتمالا دلسرد کننده بشه 

اینجا خیلی لرستانی گوش میدن!

یار خوب.. 

خوابم میاد

ولی خب

فور کنم با یارم زیاد عکس بگیرم، :)

می‌دونید؟ 

دلم دوربین عکاسی میخواد 

چیزی که از راهنمایی دوس داشتم و هیچوقت جدی بهش فکر نکردم

کلا اگر عکسی هم بخواد باشه،

از بهترین احساس ثبت خاطره با دوبین کوچولو باشه 

۱ نظر ۲۴ دی ۰۳ ، ۱۰:۲۴
۱ نظر ۲۳ دی ۰۳ ، ۱۸:۴۶

هر لحظه‌م با غم سپری می‌شه 

۲ نظر ۲۲ دی ۰۳ ، ۲۰:۱۲

اینجا در مورد خودم چیزای تازه‌ای رو فهمیدم

فهمیدن؟ فهمیدن و درک کردن یه چیز عمیقه. 

برای من در حد یه چیز سطحیه. 

اینکه آره من اینجور دختری‌ام احتمالا

میدونی؟ 

یکیش اینه که احتمالا دختر غمگینی‌ام.

هم تا خود صبح قهقه می‌زنم 

هم یه گوشه کز می‌کنم، بی‌فکر و خیره

هم از شدت فشار غم، چشم و گونه‌ها و بینی‌م قرمز میشه

می‌گه خوبه که. من خیلی خوشم میاد تو سرما قرمز میشی  

شاید باید جلوتر برم

شاید باید..

می‌دونی؟

نوچ..

منو باید گرفت، ماهی کوچولوی گوشه‌ی تنگ تنگِ خونه‌ی سبز کوچک

۱ نظر ۱۹ دی ۰۳ ، ۰۱:۳۱

ببینم که تو هم عطششو داری

۳ نظر ۱۸ دی ۰۳ ، ۲۱:۴۵

تو سالن گفت ولی بچه‌ها بدم میاد از خودم من اصلا هیچی لطافت دخترانگی ندارم

قبلش داشتم به فاطمه می‌گفتم رفته رنگ لاکی که زدم و در آستانه خشک شدن بوده رو به زور زده رو ناخن‌هاش.. کلا هرکی هرکاری می‌کنه تقلید می‌کنه 

بعدش به این فکر کردم که با تقلیدهاش می‌خواد چیزی رو در خودش به‌وجود بیاره که احساس کمبودشو داره 

الان که نشستم‌ رو تخت، وسط بیوشیمی‌ام. دارم به این فکر می‌کنم که دخترا با پسری که عاشقشون می‌شه، لطیف می‌شن. می‌دونید؟

۲ نظر ۱۸ دی ۰۳ ، ۱۵:۵۳

من بازوی راستم یکم سرده

من دختر کم‌تجربه‌ای‌م، تقریبا تو همه‌ی ابعاد زندگی‌م 

نه می‌گم خوبه

نه می‌گم بده

فقط احتمالا امشب یکی از فکرام، مجموعه چیزهایی هستن که راجع به تجربه‌های جور واجوریه که اطرافیانم داشتن اما من نه.

حوصله باقیشو گفتن رو ندارم

پس شب به‌خیر چون قراره تو سرم بمونه فعلا تا شاید وقتیکه نوشتم باقی و نتایج رو 

۱ نظر ۱۵ دی ۰۳ ، ۰۳:۰۵
۲ نظر ۱۳ دی ۰۳ ، ۱۷:۰۰

که حواستو پرت کنی اشکات نیاد؟

که خودتو توجیه کنی و به خودت تلقین کنی که.. که دوباره اشکات نیان؟

۲ نظر ۱۲ دی ۰۳ ، ۰۰:۵۹