به دیدن ماه هایی که گذاشتن اون گوشه ی وبلاگم نیاز داشتم
به اینکه ببین میگذره فاطمه
نمیدونم اینجوری بودن اسمش کنار اومدنه یا نه
اصلا اسمش چیه خب؟ مثلا الان از اشتباهاتی که کردم دلم میخواد قایم شم یه گوشه
از اینکه منو مقایسه کنی با یکی که شرایط بهتری از من داره
یا به نظر خودت بهتر از منه
ازینکه دلت یهو بسوزه بگی آخی بدبخت..
ولی من با خودم تقریبا کنار اومدم
نمیدونم اصلا نوشتم یا نه و اگر نوشتم کجاهارو نوشتم..؟ مهم بودن؟ آره به گمونم
من خودم گفتم دیگه بهم پیام نده
نه فقط به یه نفرا..!
هم من قطع کردم
هم بقیه با من قطع کردن
فرق بقیه این بود که من نفهمیدم چراشو. فقط یهو دیگه دیدم نیستن
بعد من با خودم فکر کردم یعنی من میتونم اون آدم سمی تو زندگی کسی باشم که بخواد منو حذف کنه؟ _شاید
این بده؟ _نمیدونم
حالا من ناراحتم بابتش؟ _نه دیگه
فهمیدم یه چیزایی از دور قشنگ بودن برام
مثه رشته ای که دوستش داشتم
وقتی تو دلشون رفتم یهو پا پس کشیدم
خیلی ترسیدم و نگران شدم
اسم این حسامو هرچی دوست داشتن گذاشتن
وابستگی، ترس از جدایی، ترس از موقعیت جدید، بی انگیزگی و خیلی چیزا
من چندماه پیش هم یزدو دیدم هم تهران
هیچ جا قشنگتر از شیراز نبود هیچوقت تو سر من
هیچ جا مهربون تر از جنوب نبود
هیچ جا خواستنی تر از پاییز اصفهان نبود
من اشتباه کردم
بزرگ
یکیشو همین چند وقت پیش کردم احتمالا
یکیش که تو سرم از بقیه پررنگتره
میدونی انگیزه من چیه؟
یه آقاهه سیستان بلوچستانی که تو فروشگاه دانشگاه کار میکرد
با یه روپوش سفید و لب خندون
دامپزشک بودش
همش این حرفش تو سرمه که میگفت ما جنوبیا باید درس بخونیم
اصن من خودمو قاطی جنوبیا میدونم :))
ما هرچقدر هم خوب بودیم هیچوقت تو علامه حلی نبودیم
شهید بهشتی برامون یه بهشته واقعیه
اون گرد و غبار باعثه تعطیلیا رو ما نداشتیم هیچوقت
ما حتی برف هم نداشتیم
آره
چه چیزایی
چه چیزایی..
خوبه همینجوری
دوست نداشتم کسی از من بدونه
میدونم تو از همه بهتری
از بین همکلاسیات از همه بهتری
قول میدم خیلی زود این دوری رو تموم کنم
میدونم دیگه برنمیگردی به این شهر
دوست دارم همینجوری که برات مینویسم، برات بفرستمش
یادمه یه بار برای آخرین بار همو محکم بغل کردیم و بهم گفتی بیا همو بغل کنیم شاید دیگه همو ندیدیم! و باورم نمیشه تو درست گفتی!
برای ندیدنت ناراحتم؟_نه راستش
من دارم خودمو با تو مقایسه میکنم
ما همیشه کنار هم بودیم
اما الان نمیدونم تو کجایی و چیکار میکنی
میدونم با کسی بیرون نمیری و درس میخونی.. خیلی میخونی.. انقدر که چشمات ریزتر شدن
نمیدونم چی میخواستی از زندگی
هیچوقت از هم ازین سوالا نکردیم
میدونی من متنفرم ازین وضعیت
خسته نه. متنفر