آخه کوشولو جون
روزایی که گذشت توی خط به خط دفترم ریز به ریز حک شد.
من از خودم ایراد گرفتم. به پر و پاچهی خودم پیچیدم. رو مخ خودم راه رفتم. خودمو دلداری دادم. حسود شدم. خودمو مقایسه کردم. افسوس خوردم. دلم سوخت. خواستم بارها اینجارو حذف کنم اما نمیشد و هنوز منتظرم. منتظر بودم. معده درد گرفتم. استرس کشیدم. به دوران خرخونی سلام کردم. بیانگیزگی کشیدم. ناامیدی رو حس کردم. به آینده فکر کردم و... تا دلت بخواد.. تا دلت بخواد..
فهمیدم چقدر آدما متفاوتن. ما بالاخره راضی میشیم و کوتاه میایم. و..؟
یادم نمیاد اینجا نوشتم که چقدر سر دانشگاه زجرکش شدم یا نه. بهرحال؛...
دیشب فهمیدم تو چقدر زود معنی تنها شدنو یاد گرفتی. یادمه بهم گفتی نرو و بمون. ولی من فاصله گرفتم ازت و تو دیگه بهم نگفتی که بمونم. من از تو دلگیر نیستم، از خودم..؟ از خودم چرا. گاهن. پیش میاد، مگه نه؟
چقدر آروم بودی
تو خودت بودی و جلو میرفتی
داری برای آزمون علوم پایه خرخونی میکنی
تو از همه تو اون جمع بهتری
باهات تماس میگیرم
خیلی زود.
ممنونم که به یادم موندی.
- ۰۲/۱۰/۰۹
- ۴ نمایش