شماره یک) خودمم نمیدونم چمه
من خواستم برات دکلمه بفرستم که دوسش داشتم اما تو باز نبودی
خواستم اینجا بزارمش یه گوشه اما اخلاقمو که میدونی... :)
دلم میخواد چشمامو ببندم باز کنم یهو تو دو سال آینده به خوبی باشم
ولی از مسیر رسیدن به اینده هم خوشم میاد
صدای تیک تاک ساعت مچی و نگاهم پشت موهایی که سر خوردن جلوی دیدمو گرفتن
همه چیز، من، همه چیز... وجود خفیفی از همه چیزم
باید انس بگیرم با کلمات، باید روحمو پیدا کنم مابین کلمات تا بیان شدنی، بشن اما نمیخوام و نمیشن
هیچ چیز به اندازه وجود، عمیق نیست
و وجودی که حس میکنه، قدرتمند تر از کلمات دستخوره ی هر آدمی هست که خواه با وجودِ خواه بی وجود
بسیار گفتم که برای من سه ماهِ زمستون وجود نداره
زمستون یه ماه هست که اونم بهمنه
با اینکه از جزئیات گذر میکنم
اما باید بگم که خودِ عزیزم، تبریک بابت زمستون، تو هجوم بهمنِ سنگین رو هم پشت سر خواهی گذاشت
و گرمی خورشید رو تو وجودت حس خواهی کرد
من، اینجا، ایستاده، مقابلِ، بهمن
گذر خواهم کرد.