مِه

با دیده‌ام

جمعه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ

دختر بزرگی شده‌ام، نمی‌دانم ازین بزرگ‌تر؛ چه میزان سردترم می‌کند؟ 

حال خوشی ندارم. آسمان، گل سرخ مینیاتوری آن‌طرف حیاط، غروب‌های کرمان، بمان نرو بمان‌های او و دوستانش، خون کف خیابون، بیمارستان‌، رگ‌های سوراخ ماکت، چشم‌ها توی آینه‌ی جلو، سنگ تو را به سینه زدن، مشت من توی هوا بین جمعیت، طلا گرمی فلان و عکس او روی دلار خشک خشک. باور کن... من حال خوبی ندارم. 

زده‌اند ریسمان من را ترکانده‌اند. 

اشک‌های داغ، رگ‌های لایه به لایه چشم‌های من رو می‌سوزانند. 

قیافه‌ی کص‌کش استادهای دانشگاهمان... 

حال من را درک می‌کنید اگر بهتان بگویم مرده یا زنده‌ام فرقی ندارد؟ حس ندارم بخیه بزنم. کند نیستم، حس ندارم. حال ندارم. بی‌جانم. ساکتم. می نشینم‌نگاه می‌کنم. خیال می‌کنی با دقت و تمرکزم اما پرت شده‌ام بیرون.‌ حالا باید به اورژانس بروم. ظهر تا هوای شب. حالم بد گرفته‌است. بد. 

نمی‌دانم چه کنم.

از مرگ ترسیده‌ام. من زندگی نکردم. 

باور کن... دلم تنگ و گرفته و همه‌چیز باهم هست اما مهم هم نیست. همیشه همین بوده‌ام. گاهی فراموش می‌کنم و دوباره به یاد می‌آورم. 

حس می‌کنم پرنده‌ای هستم توی آسمان، مقصدی برای فرود ندارم. نمی‌دانم چه‌ام هست. 

حال خوشی ندارم.

  • ۰۳/۱۱/۱۹

نظرات (۸)

بادبادک ها هرچقدر هم نخشان از زمین بریده باشد باز خیالشان تخت است که زیر آسمانِ خدا سرگردان شده اند 

پاسخ:
بادبادک‌ها دلشون گرم میشه :)

زندگی مملو از بالا و پایین های زیاده... گاهی هم این حس و حال ها هست... پس باید صبور بود و این روزها رو گذروند...

 

+‌امیدوارم به زودی بیای از حال خوبت بنویسی و خوشحال بشیم...

پاسخ:
می‌دونم 
من صبور و آروم و ساکت‌م

ممنونم ازت

با اینکه حال خوشی نداشتی ولی خیلی قشنگی که حال ناخوشت رو اینقدر قشنگ می نویسی

جدا باور کردم جمله اول متنت رو که نوشتی: دختر بزرگی شده ام نمی دانم ازین بزرگتر چه میزان سردترم می کند

دختر بزرگ روزی که خوب عاقله بانو بشوی از ته قلب تصدیق می کنی که حق با امیدواران بود...

پاسخ:
نمی‌دونم حق باامیدواران هست یا نه 
اما امید خوبه می‌دونم 

ترسی که جمله ی اولت داره.

هر روز چشمامو با این ترس باز می کنم. 

پاسخ:
نمی‌فهمم بعضی وقتا هیچیو :)

باد بادک حتی در مه باز هم بادبادک اند🥲

 

با یه بستنی قیفی شکلاتی با اسمارتیز چطوری؟🥲

پاسخ:
من با شیرکاکائو بهترم :دی

نمیخوام امید بدم و فقط همدلی می‌کنم. درک میکنم این کلمه‌ها رو و منم همینطور. راستی کرمانی هستید. چه خوشحال شدم بابت اینکه هم‌وطن منید...

پاسخ:
من کرمانی نیستم، دانشگاهم استان کرمان هست :)
ولی خیلی خوشحال شدم که شما کرمانی هستید  :)
  • مهدی نیازی
  • با رنج و اندوهی که تو دل جملاتتون ساکنه غریبه نیستم... 

    فکر می‌کنم همه آدما با چنین لحظات ناامید کننده‌ای تو زندگی مواجه میشن.

    یه عده سعی میکنن بی‌خیال بشن و ادامه بدن 

    یه عده میبُرن و جا میمونن و بیشتر به عمق تنهایی خودشون فرو میرن

    عده کمی هم این درد و رنج رو می‌پذیرن و باهاش رشد میکنن 

    من شخصا دوست دارم جزء دسته سوم باشم ولی نیستم...

    پاسخ:
    ممنونم از درکتون
    .
    درسته
    امیدوارم که شما هم اونجوری باشید که دوست دارید باشید
  • شبکه اجتماعی ویترین
  • سلام

    پایان شب سیه سپید است

    + میتونی دلنوشته هات رو تو شبکه اجتماعی ویترین هم منتشر کنید

    ممنون

    پاسخ:
    سلام 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">