مِه

آنجا که تو هستی

يكشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۵ ب.ظ

نشستم تو حیاط

هوا سرده 

سایه‌ی درخت‌ها با وزش باد روی زمین تکون می‌خوره 

پوست دستم مور موری شده 

همین چند دقیقه پیش صبحانه با چای شیرین خوردم 

همینم ناهارمه 

رو پله‌ها نشستم، پشت سرم یه در هست که داخلش بچه‌ها درس می‌خونن 

من اما ساکت یه گوشه نشستم 

به چی فکر می‌کنم؟ نمی‌دونم. 

من با مغزمم احساس می‌کنم 

به وبلاگ داشتن

به ثبت شدنت 

به نبودنت 

می‌دونی دارم به این فکر می‌کنم که من الان باید چیکار کنم و دارم چیکار می‌کنم؟ 

شاید باید درس بخونم چون ساعت۱۴ امتحان دارم 

ولی خب نشستم اینجا 

انگار همه ساکت و خاموشن، من دارم از شهر ارواح رد میشم 

چیزی برام مهم نیست 

انگار که اینطوری‌ام.

  • ۰۳/۰۹/۰۴
  • ۱۴ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">