مِه

حرف بزنیم با هم

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۱۶ ب.ظ

یه چیزی بگید و ادامه بدیم

۰۳/۰۸/۲۱

نظرات  (۳۳)

من خسته‌م 

نمیدونم چرا

دلم می‌خواد بخوابم اما نمی‌شه 

تو اتاق خودم نیستم :(

خسته نباشی عزیزم :`)

پاسخ:
🥲

چیکار میکنی این روزا؟

پاسخ:
خیلی کم درس میخونم
میخوابم
بغض می‌کنم همش 
گریه می‌کنم
قدم میزنم
کلاس میرم
غذامو میگیرم
میشینم تو کتابخونه چون تحمل اتاق رو ندارم
همین..

تو چی

+یه کاری کنید قابل تشخیص باشید دوستان!! ((::

الان یه سوسک کوچولو رو از روی لباسم برداشتم و تا به خودم اومدم مثل یه ماهی از دستم لیز خورد افتاد =))  کثافت بود کَثااااافت.

خودت گفتی یه چی بگوی و من مگوی ندارم و بَه بَه..

:دی. 

پاسخ:
چجوری واقعا دست زدی به سوسک؟:)

امممم! ((: از سوسک ریز کمتر چندشم می شه. هرچه ابعاد بزرگتر بشه به جای دست زدن بدنمو تکون می دم!! ::))  .

بله!.

پاسخ:
همشون چندشن آقاااا... :)))
مشخصه تو دیگه اصلا نباید از ناملایمات زندگی برنجی وقتی با سوسک‌ها برخورد خوشایندی داری 

راستی دانشجویی؟ رشته ت چیه؟. 

پاسخ:
آره. در گوشت می‌گم :)
تو چی؟

چرا گریه می کنی دختر خوب🥲🥲

پاسخ:
چون یهو دلم می‌گیره :)

می‌خوابم، فکر و خیال میکنم، اینستاگرام میرم، آهنگ گوش میدم.

من زمان دانشجویی، کم وقت میگذروندم با دو سه تا از بچه‌های دانشگاه. در عوض، یه عالمه قدم میزدم تنهایی و کتابخونه‌شم دوس داشتم. حالا نمی‌دونم تو هم منظورت کتابخونه‌ی دانشگاه بود یا یه کتابخونه‌ی دیگه.

گریه و بغض چرا؟؟

پاسخ:
منم همینی که تو می‌گی :)
کتابخونه دانشگاه منظورمه 

دلم می‌گیره چون :)

متاسفانه رابطه م با ناملایمات زندگی تاکسیکه ((: .

+من انصراف دادم. محیط زیست می خوندم. 

پاسخ:
باید بریم تو رابطه‌ی ایگنوری با ناملایمات :))
حتما قسمتت یه جا بهتریه :) من به این رسیدم.. 

آره سوسک ریز قابل تحمل تره

البته... چندش‌تون میشه یا میترسین؟ من که میترسم

پاسخ:
همه‌شون باهم یه جوری‌ان. نمی‌تونم بگم کدوم قابل تحمل‌ترن. 
چون یه دوره ما کابینت‌هامون سوسک‌های ریز اومده بود. می‌دیدم، حالم واقعا بد میشد.. 

۹۹درصد چندش. 
چشمای مارمولک و حرکت دمش هم یه‌جوریه.. من از مارمولک بیشتر از سوسک بدم میاد.

e t، مث اون مستخدم خانواده‌‌ی زامزاست که زنی قوی بود و تنها کسی که از گرگورِ مسخ شده، چندشش نمیشد و دل سوسک طفلک گاهی به همین خوش بود

درود خداوند کافکا بر تو e t عزیز

پاسخ:
الان سرچ گوگلم: خانواده زامزا :)
.
درود بر تمامی دنبال کنندگان foggy

 دلم نمی یاد ازش دور شم  :) عاشق همین سمی بودناشم :>  اصلا هولی شت اووووف :دی.

+ موقع انصراف همینطور فکر می کردم ولی الان مطمئن نیستم..

++وآی. منم از همه ی خزنده ها می ترسم. از هر چیزی که بخزه چندشم می شه.

+++ ::))  من مسخ رو زمان دبیرستان خونده بودم و اون زمان همیشه فکر می کردم اگر انسان نبودم چی بودم و..  اون زمان ما مرغ و خروس داشتیم و هر وقت خسته بودم جلوشون می نشستم و می پرسیدم اگر مرغ بودم چی می شد؟! =)  یادش بخیر. نوجوونی و بی خبری.  برای همین بعد خوندن مسخ ناراحت بودم و فروختمش.

از مسخ فقط شدت اندوه و تلاش اون پسره (که سوسک شده بود) رو یادمه.

درود خداوند کافکا بر بانوان باوقار :دی 

پاسخ:

مطمئن باش! 
ببین الان نمی‌فهمیش اما وقتی زمانش برسه، با خودت می‌گی خداروشکر که فلان چیز رو از دست دادم اون موقع که الان اینو داشته‌باشمش. من خودمم وقتی تو یه شرایط بد و اندوهم، اون لحظه واقعا تو عمق وجودم اون غمش رو حس می‌کنم و به این فکر نمی‌کنم که ازین بدتر هم میتونست باشه، یا قراره اتفاق بهتری برام بیوفته. ولی خب.. باید زمانش بگذره تا خود آدم متوجه بشه- 

من شنیدم کافکا یه‌جوریه که همه نمی‌تونن بخونن و بفهمنش. تا حالا کافکا نخوندم :) یه کتاب رو شروع کردمو نیمه ولش کردم فعلا :(

واقعا دلم خواست مسخ رو بخونم. واقعا.
ولی فکر می‌کنم یه‌جورایی خیانت به این نویسنده هست که تازه شروع کردم کتاباشو بخونم!
.
.
🤲

یه ملودی ​​​برای دختری که بدون بال پرواز می کنه.. 

پاسخ:
دانلودش کردم :)
مرسی مرسی

خدایی چرا نمیتونیم مارمولک و سوسک رو همینجوری که هستن بپذیریم و دوس داشته باشیم؟ :)))

یه وقتایی حس آدم به خودش هم شبیه حسیه که به سوسک و مارمولک داره! چقدر بد...

پاسخ:
ببین. یه پیشی اینجا هست، مشکی و نارنجیه. بعد همه اون پیشی خوشگلارو ناز می‌کنن، ازین فرار میکنن چون میگن زشته و ترسناک!:) من از گربه‌ها خوشم نمیاد کلا ولی دلم میخواد اینو نازش کنم چون کسی دوسش نداره.

:)

آره منم از خودم میپرسیدم چرا گرگور از بین این همه موجود جاندار و بی‌جان، تبدیل شد به سوسک. و دقیقا به این فکر میکردم که چی میشد اگه مرغ میشد! بعد یه پست راجع بهش گذاشتم توی وبلاگ که هنوز متن‌شو دارم و اینه:

«می‌شد تبدیل به اسب شی، تبدیل به گاو یا مرغ! اما آدم از این موجودات استفاده می‌کنه. تو باید به موجودی تبدیل می‌شدی که بلا استفاده برای آدم باشه. که آدمیزاد نتونه بهش نگاه ابزاری داشته باشه. پس تو حشره‌ای شدی شبیه سوسک.
و بعد از اون، آدم‌ها از تو سلب کردن حقوق انسانی رو؛ بعد از اون‌که دیگه ممکن نبود به تو نگاه ابزاری داشت.»

یادش بخیر واقعا. نوجوونی و بی‌خبری آره آره. حیف که فروختی‌ش. دوباره بخر واسه خودت :)

پاسخ:
ببین... ببین... 
واقعا می‌خوام... واقعا می‌خوام بخونمش!!!!!!!!!!!!!!
.
.
:)

-کافکا یه‌جوریه که همه نمی‌تونن بخونن و بفهمنش

-یه‌جورایی خیانت به این نویسنده هست که تازه شروع کردم کتاباشو بخونم

.

نه بابا اینطوریا نیس. سخت نگیر الکی.

پاسخ:
داستایفسکی می‌خونم آخه. این با همه فرق داره برام :(

ولی این کار رو از سر ترحم میخوای بکنی نه از دوست داشتن واقعی :( :|

پاسخ:
نمی‌دونم- 

نمی دونم (:  دوستان بیایید بحثو از خزندگان دور کنیم :دی.

((:: یکی از دوستای صمیمیم عاشق گربه هاست. همیشه یه مقدار غذای گربه تو کیفش داره، همینجور تو خیابون قدم می زنیم و صحبت می کنیم یهو خم می شه و براشون غذا می ریزه.. سال اولی که با هم آشنا شدیم بهم گفت هر وقت گربه دیدی یادم بیوفت :) . 

+تو خیلی خوش قلبی مهربون (:(  . 

پاسخ:
من اینارو تایید میزنم بعد پاسخگو می‌باشم:).
.

🥲
یه چندباری دلم خواست گربه رو ناز کنم. ولی خب.. اینجوری بودم که چرا اصلا بخوام با همچین ترسی مقابله کنم؟
.
+خب واقعا دلم میخواد اینجوری باشم :)

#باوقار :دی.

(: به خاطره ها پیوست. 

منم کتاب تذکره الاولیاء رو گرفتم انقدر قشنگ و پرمحتواست که می ترسم ادامه ش بدم!. 

پاسخ:
همچنین این یکی رو :).
.
چرا بترسی؟:)

من هیچ وقت عاشق حیوونا نبودم و واقعا نمی‌دونم چراااا

پاسخ:
عاشق.. آره عاشقشون نبودم واقعا

خب حالا که حرف از عشق شد؛

عاشق چه چیزهایی هستین و چرا؟

پاسخ:
عاشق اینکه کنار کسی که عاشقشم باشم
عاشق همون چیزا میشم :)
ولی خب مثلا خرمالو خوردن تو پاییز و نور آفتاب رو دوست دارم
فرشای دست باف لاکی رنگ
وقتی با کتاب ارتباط بگیرم و بخونمش.. 
کیک پختن 
غذاهای جدید درست کردن
چیزای دارچینی :)

توچی

یه چیزی

پاسخ:
چه چیزی

فردا امتحان دارم. حالم گرفته‌ست

پاسخ:
ایشالا امروز بترکونی امتحانتو

من؟ عاشق نوشتن توی سررسیدم

عاشق ضبط کردن صدامم موقعی که دارم با خودم حرف میزنم

مداد و خط چشم دوست دارم با اینکه حوصله‌ی کشیدن‌شو ندارم :/

ابرو برداشتن رو دوست دارم

دست ها رو دوست دارم

ناخن ها رو

بهار و پاییز

بارون

هوای خنک

خاک

پاک کردن و شستن و پختن و خوردن برنج رو دوست دارم :))

قفسه و وسایلی که روی طبقاتش هستن رو دوس دارم

دیگر نمیدانم عزیزم

پاسخ:
لاااااککککک زددددننننن!!!!!
پیتزا..... 
چجوری این دوتا رو یادم رفته بود؟:(

می ترسم نفهممش و برام سخت باشه. می ترسم نتونم درکش کنم و ازش زده شم.

+ :دی من عاشق هرچیزی هستم که بهم حس خوبی بده (:  هرچیزی که قلبمو گرم کنه.

یه خاطره بگم :دی ++ دوران راهنماییم یه کامپیوتر قدیمی داشتم که اینترنتم با مودم ثابت خونه وصل می شد و اصلا در حد دانلود فیلم و سریال نبود (: یه شبکه اجتماعی بود که من خیییییللللیییی توش فعال بودم :دی اسمش هم میهن بود. یه جورایی شبیه لاین بود. یه ویژگی که داشت وقتی پست می ذاشتی هر پست محدودیت کامنت داشت یعنی تا صد تا جا می گرفت وقتی کامنتا بیشتر از صدتا می شد پست قفل می شد و دیگه کسی نمی تونست کامنت بذاره. بعد هر کسی هم کامنتاش صدتا نمی شد که :دی. 

ما اون موقع چندتا دوست بودیم که مثلا شاخا و محبوبای هم میهن محسوب می شدیم. برای اینکه خفن باشیم از صبح تا شب می نشستیم پشت سیستم بکوب برای هم کامنت می فرستادیم. بعد هرکی پیجمونو باز می کرد پیام خصوصی می داد که عههههه چقدر تو خفنی چقدر فالور و کامنت داری خوش به حالت و کاش ما هم اینجوری بودیم و باهام دوست می شی و..  ما هم کلی حال می کردیم از خفن بودنمون و کلی کلاس می ذاشتیم :دی وآی یادش بخیر :( خداروشکر هم مهین مختل شد اگر بود من زندگی نداشتم :دی. 

پاسخ:
اونجا که گفتی می‌نشستید برای هم کامنت می‌ذاشتید و میومدن بهتون می‌گفتن چقدر خفنید، با ما دوست شید.. :)
اون احساس مورد قبول بودن تو یه موقعیت که اونم مجازی بود.. چقدر احساس خوبی داشت ولی :)

من امشب تو اتاق خودم،

موهای خیس و روسری 

زیر دوتا پتو 

بدون مسواک

خوابیدم :)

حس میکنم قدیما همه اجتماعی‌تر بودیم(چه توی مجازی چه حضوری)

الان همه تنها، همه منزوی. حتی توی مجازی. شاید.

.

چه خاطراتی... وای اون قدیما... یادش بخیر :-)

 

پاسخ:
قدیما هم من اجتماعی نبودم
واقعا تا جایی که یادم‌میاد من همش همه‌چیم تنهایی بود. یعنی دلمم میخواست یه وقتایی با دوستم برم تو حیاط صبحانمو بخورم. یا بازی کنم. یا حرف بزنم. یا هرچی.. اما دیگه رفته رفته این میل هم کم شد و همه‌چی تنهایی- ولی خب مثلا بزرگ‌تر ها میگن که قبلاها رفت و آمد زیادتر بود انگار..

یادشون به‌خیر :)

منم خواب و یادم رفت

عاشق خوابم!

پاسخ:
آخ.. لامصب خواب... منم!!!

یه ساعته که آسمون داره می‌باره

پاسخ:
منم می‌خوام جایی باشم که شبا آسمونش بباره و با صداش خوابم ببره و صبح با صداش بیدار بشم

پس فکر کنم من اجتماعی‌تر از تو بودم اون قدیما. چرا از بچگی انقدر تنها بودی؟

جالبه که رفته رفته میل‌ت کم شده. من تصوری از کم شدن این میل لعنتی ندارم.

پاسخ:
شاید تو ژنتیکم درون‌گرایی بوده :))
من دلم میخواد با افراد کمِ مناسب (نزدیک به شخصیت و روحیات خودم) باشم. اینجوری نیستم که بتونم با همه اوکی بشم واقعا. 
ولی خب با همون افراد کم مناسبی هم که هستم، دلم حریم شخصی می‌خواد و نمی‌تونم همه‌چیو به اشتراک بذارم و صمیمی و جون جونی بشم!

دوست صمیمی نداری؟

فکر نکنم صمیمیت به معنای به اشتراک گذاشتن همه چیز باشه.

صمیمیت احتمالا قواعد خودشو داره؛ یه سری چیزای مشخص که به اشتراک گذاشتن شون شجاعت میخواد رو بروز میدی و تمام.

پاسخ:
نه.
ولی یه نفر رو دارم که فرای یه دوست صمیمی برام هست.
کاملا درست میگی.. من اون شجاعت رو ندارم و به نظرمم خیلی خوبه که مداشته باشمش. 

اگه بپرسم چه‌جوری کسی فراتر از دوست صمیمی میشه، حاضری جواب بدی یا اینکه خصوصیه؟

منم خیلی وقتا ندارم شجاعت‌شو. خیلی وقتا آدم مناسبی هم نبوده روبروم که ارزش ریسک کردن داشته باشه.

پاسخ:
یارم :).
.
.
برای من بیشتر آدم‌ مناسبی نبوده که بگم. ولی خب بعدن پی بردم که اصلا دلیلی هم نداره که بگم! واقعا بعضی وقتا دلم می‌خواد یه دوست داشته‌باشم که بشینم‌کنارش از همه‌چی براش تعریف کنما اما خب نه آدمش هست و نه من آدمی هستم که بتونه بگه و اعتماد کنه 

آها، آره خب. بمونین برای هم✨💛

.

می‌دونی آدما انقدرا هم نامناسب نیستن اما نمی‌دونم چرا اینطوری میشه :))

پاسخ:
مرسی :)🤍
.
فک کنم مشکل از مایه 🚶🏻‍♀️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">