حرف بزنیم با هم
یه چیزی بگید و ادامه بدیم
خسته نباشی عزیزم :`)
چیکار میکنی این روزا؟
+یه کاری کنید قابل تشخیص باشید دوستان!! ((::
الان یه سوسک کوچولو رو از روی لباسم برداشتم و تا به خودم اومدم مثل یه ماهی از دستم لیز خورد افتاد =)) کثافت بود کَثااااافت.
خودت گفتی یه چی بگوی و من مگوی ندارم و بَه بَه..
:دی.
امممم! ((: از سوسک ریز کمتر چندشم می شه. هرچه ابعاد بزرگتر بشه به جای دست زدن بدنمو تکون می دم!! ::)) .
بله!.
راستی دانشجویی؟ رشته ت چیه؟.
چرا گریه می کنی دختر خوب🥲🥲
میخوابم، فکر و خیال میکنم، اینستاگرام میرم، آهنگ گوش میدم.
من زمان دانشجویی، کم وقت میگذروندم با دو سه تا از بچههای دانشگاه. در عوض، یه عالمه قدم میزدم تنهایی و کتابخونهشم دوس داشتم. حالا نمیدونم تو هم منظورت کتابخونهی دانشگاه بود یا یه کتابخونهی دیگه.
گریه و بغض چرا؟؟
متاسفانه رابطه م با ناملایمات زندگی تاکسیکه ((: .
+من انصراف دادم. محیط زیست می خوندم.
آره سوسک ریز قابل تحمل تره
البته... چندشتون میشه یا میترسین؟ من که میترسم
e t، مث اون مستخدم خانوادهی زامزاست که زنی قوی بود و تنها کسی که از گرگورِ مسخ شده، چندشش نمیشد و دل سوسک طفلک گاهی به همین خوش بود
درود خداوند کافکا بر تو e t عزیز
دلم نمی یاد ازش دور شم :) عاشق همین سمی بودناشم :> اصلا هولی شت اووووف :دی.
+ موقع انصراف همینطور فکر می کردم ولی الان مطمئن نیستم..
++وآی. منم از همه ی خزنده ها می ترسم. از هر چیزی که بخزه چندشم می شه.
+++ ::)) من مسخ رو زمان دبیرستان خونده بودم و اون زمان همیشه فکر می کردم اگر انسان نبودم چی بودم و.. اون زمان ما مرغ و خروس داشتیم و هر وقت خسته بودم جلوشون می نشستم و می پرسیدم اگر مرغ بودم چی می شد؟! =) یادش بخیر. نوجوونی و بی خبری. برای همین بعد خوندن مسخ ناراحت بودم و فروختمش.
از مسخ فقط شدت اندوه و تلاش اون پسره (که سوسک شده بود) رو یادمه.
درود خداوند کافکا بر بانوان باوقار :دی
یه ملودی برای دختری که بدون بال پرواز می کنه..
خدایی چرا نمیتونیم مارمولک و سوسک رو همینجوری که هستن بپذیریم و دوس داشته باشیم؟ :)))
یه وقتایی حس آدم به خودش هم شبیه حسیه که به سوسک و مارمولک داره! چقدر بد...
آره منم از خودم میپرسیدم چرا گرگور از بین این همه موجود جاندار و بیجان، تبدیل شد به سوسک. و دقیقا به این فکر میکردم که چی میشد اگه مرغ میشد! بعد یه پست راجع بهش گذاشتم توی وبلاگ که هنوز متنشو دارم و اینه:
«میشد تبدیل به اسب شی، تبدیل به گاو یا مرغ! اما آدم از این موجودات استفاده میکنه. تو باید به موجودی تبدیل میشدی که بلا استفاده برای آدم باشه. که آدمیزاد نتونه بهش نگاه ابزاری داشته باشه. پس تو حشرهای شدی شبیه سوسک.
و بعد از اون، آدمها از تو سلب کردن حقوق انسانی رو؛ بعد از اونکه دیگه ممکن نبود به تو نگاه ابزاری داشت.»
یادش بخیر واقعا. نوجوونی و بیخبری آره آره. حیف که فروختیش. دوباره بخر واسه خودت :)
-کافکا یهجوریه که همه نمیتونن بخونن و بفهمنش
-یهجورایی خیانت به این نویسنده هست که تازه شروع کردم کتاباشو بخونم
.
نه بابا اینطوریا نیس. سخت نگیر الکی.
ولی این کار رو از سر ترحم میخوای بکنی نه از دوست داشتن واقعی :( :|
نمی دونم (: دوستان بیایید بحثو از خزندگان دور کنیم :دی.
((:: یکی از دوستای صمیمیم عاشق گربه هاست. همیشه یه مقدار غذای گربه تو کیفش داره، همینجور تو خیابون قدم می زنیم و صحبت می کنیم یهو خم می شه و براشون غذا می ریزه.. سال اولی که با هم آشنا شدیم بهم گفت هر وقت گربه دیدی یادم بیوفت :) .
+تو خیلی خوش قلبی مهربون (:( .
#باوقار :دی.
(: به خاطره ها پیوست.
منم کتاب تذکره الاولیاء رو گرفتم انقدر قشنگ و پرمحتواست که می ترسم ادامه ش بدم!.
من هیچ وقت عاشق حیوونا نبودم و واقعا نمیدونم چراااا
خب حالا که حرف از عشق شد؛
عاشق چه چیزهایی هستین و چرا؟
یه چیزی
فردا امتحان دارم. حالم گرفتهست
من؟ عاشق نوشتن توی سررسیدم
عاشق ضبط کردن صدامم موقعی که دارم با خودم حرف میزنم
مداد و خط چشم دوست دارم با اینکه حوصلهی کشیدنشو ندارم :/
ابرو برداشتن رو دوست دارم
دست ها رو دوست دارم
ناخن ها رو
بهار و پاییز
بارون
هوای خنک
خاک
پاک کردن و شستن و پختن و خوردن برنج رو دوست دارم :))
قفسه و وسایلی که روی طبقاتش هستن رو دوس دارم
دیگر نمیدانم عزیزم
می ترسم نفهممش و برام سخت باشه. می ترسم نتونم درکش کنم و ازش زده شم.
+ :دی من عاشق هرچیزی هستم که بهم حس خوبی بده (: هرچیزی که قلبمو گرم کنه.
یه خاطره بگم :دی ++ دوران راهنماییم یه کامپیوتر قدیمی داشتم که اینترنتم با مودم ثابت خونه وصل می شد و اصلا در حد دانلود فیلم و سریال نبود (: یه شبکه اجتماعی بود که من خیییییللللیییی توش فعال بودم :دی اسمش هم میهن بود. یه جورایی شبیه لاین بود. یه ویژگی که داشت وقتی پست می ذاشتی هر پست محدودیت کامنت داشت یعنی تا صد تا جا می گرفت وقتی کامنتا بیشتر از صدتا می شد پست قفل می شد و دیگه کسی نمی تونست کامنت بذاره. بعد هر کسی هم کامنتاش صدتا نمی شد که :دی.
ما اون موقع چندتا دوست بودیم که مثلا شاخا و محبوبای هم میهن محسوب می شدیم. برای اینکه خفن باشیم از صبح تا شب می نشستیم پشت سیستم بکوب برای هم کامنت می فرستادیم. بعد هرکی پیجمونو باز می کرد پیام خصوصی می داد که عههههه چقدر تو خفنی چقدر فالور و کامنت داری خوش به حالت و کاش ما هم اینجوری بودیم و باهام دوست می شی و.. ما هم کلی حال می کردیم از خفن بودنمون و کلی کلاس می ذاشتیم :دی وآی یادش بخیر :( خداروشکر هم مهین مختل شد اگر بود من زندگی نداشتم :دی.
من امشب تو اتاق خودم،
موهای خیس و روسری
زیر دوتا پتو
بدون مسواک
خوابیدم :)
حس میکنم قدیما همه اجتماعیتر بودیم(چه توی مجازی چه حضوری)
الان همه تنها، همه منزوی. حتی توی مجازی. شاید.
.
چه خاطراتی... وای اون قدیما... یادش بخیر :-)
منم خواب و یادم رفت
عاشق خوابم!
یه ساعته که آسمون داره میباره
پس فکر کنم من اجتماعیتر از تو بودم اون قدیما. چرا از بچگی انقدر تنها بودی؟
جالبه که رفته رفته میلت کم شده. من تصوری از کم شدن این میل لعنتی ندارم.
دوست صمیمی نداری؟
فکر نکنم صمیمیت به معنای به اشتراک گذاشتن همه چیز باشه.
صمیمیت احتمالا قواعد خودشو داره؛ یه سری چیزای مشخص که به اشتراک گذاشتن شون شجاعت میخواد رو بروز میدی و تمام.
اگه بپرسم چهجوری کسی فراتر از دوست صمیمی میشه، حاضری جواب بدی یا اینکه خصوصیه؟
منم خیلی وقتا ندارم شجاعتشو. خیلی وقتا آدم مناسبی هم نبوده روبروم که ارزش ریسک کردن داشته باشه.
آها، آره خب. بمونین برای هم✨💛
.
میدونی آدما انقدرا هم نامناسب نیستن اما نمیدونم چرا اینطوری میشه :))
من خستهم
نمیدونم چرا
دلم میخواد بخوابم اما نمیشه
تو اتاق خودم نیستم :(