مِه

خانه شیرین

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۱۸ ب.ظ

خسته‌م من.

انگار یادم میاد.

بین راه حس می‌کنم چقدر زیاد دویدم.

اون مسیر منتهی به خواسته‌هام چقدر طولانی بود و شد و هست.

چقدر زمان کش اومد و یه‌جا یهو اون هم دوید، 

دوباره جایی که خواستم با من بدوه، کش اومد.

مثل آدامس خرسیه قدیما.

من چی؟

شاید ظاهرم خوب باشه.

اما همین هم انگار حاصل راه‌های اشتباه هست. 

یه لایف استایل غلط لابد.

کار آدمای ناوارد لابد.

دلم می‌خواد هرچی که خوشمزه‌س رو با تو نصف‌ش کنم. 

اول من تستش کنم، دوم نوبت تو باشه. چون نمی‌خوام اون تلخیه روی اون بسکوییته رو تو بخوری. 

من پخشم 

هرجایی که تو برام دستاتو باز کنی

من پخش تو بغلتم. 

امروز یه پیشی دیدم لش کرده بود کنار جوب آب.

دوست دارم با تو برم سمتشون و باهاشون دوست بشم.

حس می‌کنم مهربونن و احساس می‌کنن و می‌دونن باید به کدوم آدما اعتماد کنن.

چقدر اون فیلم رو دوس داشتم. فصل یکشو.. هرچند یه لوکیشن تکراری با اتفاقای نسبتا تکراری بود. اما اون یه خونواده شدن و کنار هم موندنشو چقدر دوس داشتم.

تا فصل ۳ که فقط ۳ نفر از اون خونواده موندن.

پاهامو جمع کردم تو دلم

از دیدن آدمایی که قبلا یه جا تو زندگیم بودن. یه جا... فقط یه جا. انقدر کوچیک که یادم بیاد تو فروشگاه دیدمش، 

بیزارم. فراری‌ام فراری

کوچیکه کوچیک.. 

زندگی 

زنده‌گی

زنده بودن ما

تپیدن قلبمون تو سینه چپمون.

راستی قلبمم به این فکر کرده که چه راه طولانی رو دویده؟ چقدر مسیر طولانی شده؟

  • ۰۳/۰۶/۲۴
  • ۳۹ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">