مِه

نوتلا

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۴۶ ب.ظ

سه صبح تو پیاده‌روی اون شهر قدم زدم تنها و دونه، دونه، آدمایی رو دیدم که توقع داشتم چهره‌شون رو به یاد داشته باشم اما خب فراموش کردم و بعد از صبحانه ترک میخوردم و این یه تکه از اون ماجرای کوچیک بود :)

.

امروز عکس شیش سال پیشمو مامان نشونم داد 

دایی فرستاده بود :) 

.

امروز من ناهار درست کردم 

با سالاد شیرازی 

عصر هم شیک خوردیم- دوباره من زحمتشو کشیدم :) 

تمرین هم کردم امروز- چندتا طرح هم دیدم 

آبرنگامم هنوز سالمن :) 

فقط امیدوارم شنبه دیگه به دستم برسه- 

باید خودم تمرین کنم... 

.

دلم میخواد باهم حرف بزنیم 

یعنی دلم میخواد باهاتون دوست شم :)

؛ نگفتم اینو که واقعا از رمان خوندن هم خسته شدم دیگه 

در پی سبکی دگرم-

  • ۰۲/۰۵/۱۲
  • ۴۶ نمایش

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">