تو هم بترس
جمعه, ۹ تیر ۱۴۰۲، ۰۸:۲۶ ب.ظ
امروز؛ شیک خوردم. دوست داشتمش، قبلا دوست نداشتم. دلم تنگ شد. امید دادم به خودم. ناامید شدم. نخوابیدم اما انگار خواب رفته بودم. برای فکرام؛ خیلی دیره یا خیلی زوده.
گفتم یه چیزی بگو حالم بهتر بشه راجعبه اینها؛ گفت خوبی و خوبه اما تو میخوای بهتر بشه.
حالا دلم میخواد زیاد بنویسم، هر لحظه رو.
برای چی؟ نمیدونم.
دلم برای دل شکستهش، شکست. تنها بودن بعضی وقتها سیاهه، خیلی سیاه.
دوست دارم جرئتش رو داشته باشم. نمیدونم چرا خودم رو آزار دادم این مدت. خودم خواستم؟ نمیدونم. کسی از من خواست؟ فکر نمیکنم... نه صد درصد!
۰۲/۰۴/۰۹