مِه

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

آب حمام یخ شدش یهو و لرز کردم 

اومدم تو آفتاب سوپمو نیمه خوردم 

به خودم اومدم که... دقت کن فاطمه، حسش کن. گرمی آفتاب رو روی پاها و شونه‌ت حس کن. ببین پاییزه؟ تو داری سوپ میخوری. ببین رنگ پوستت زیر نور خورشیدو؟ 

ناخن‌هامو کوتاه کردم 

به اولین و آخرین فرصتمون که زندگی هست فکر کردم

هربار یه مفهومی برام داره و یه نتیجه ازش میگیرم 

یه امروزی رو اینجوری بودم که چه حیفه این یه بار نشه برام اونی رو که میخوام 

میدونی؟ 

من خوشحالی رو بلدش نیستم... امکان داره دلم ضعف بره و ذوق کنم یه وقتا... فقط برای چیزای کوچولو 

و میدونی؟ 

حس میکنم دیگه اونجور موقعیتی برام پیش نمیاد اونجا 

یعنی هیشکی نیست اونجوری 

منم نیستم 

اگر باشمم اون مدلی دیگه نیستم 

بااینکه دلم یه وقتا میگیره ازش-

 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ آبان ۰۲ ، ۱۶:۰۵
  • ۵ نمایش