مِه

۷ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

تو دوران پی ام اس بیشتر از قبل در طول روز ترس دارم

همش میترسم مثلا یه چیزی بشه، منو مقصر بدونن باهام جر و بحث کنن

یه کاری کنن من اشکم در بیاد 

من ببرم از زندگی 

اینارو خیلی خیلی شدید من تجربه میکنم

و برمیگرده به اینکه من خانواده‌م جوری باهام برخورد کردن که خودم خودمو همش زیر ذره بین بگیرم که نکنه فلان رفتارم حتی حتی یه جایی لبخند زدنم، اشتباه باشه و باهام برخورد کنن

سر ساده‌ترین چیزا..

من همش باید اشتباه نمیکردم

و درست چیزی بود که خانواده‌م تعیین میکرد

هرچند دیگه با درست‌هاشون راه نیومدم، قبلا هم نمیومدم 

ولی خب همیشه ی خدا ترسش تو جونمه

همش انگار من مقصرم من کار بدی کردم که میخوان باهام برخورد جدی کنن!! که بعدش من باید دوباره تکه تکه قلبمو به هم بچسبونم، دوباره باید انرژی زیادی بذارم تا برگردم و دوباره و..

 فکر کن در طول روز همممششششش این فکرو داری. حالا نه فقط با خانواده‌ت.. با همه! انگار هیشکی نمیفهمه من چقدر دارم ملاحظه میکنم،  من چقدر دارم سکوت میکنم.. فقط بقیه.. صبرشون لبریزه. خسته‌ن. حالشون بده. عصبی‌ن. حق دارن ..‌ 

به تخمم البته 

اینجا.. واقعا دیگه مهم نیست کی.. من از ته دلم ازش می‌برم وقتی دیگه فرصتاش بسوزه

۰ نظر ۲۵ اسفند ۰۲ ، ۰۴:۳۳

بعضی وقتا همه‌چی برام معنای خودشو از دست میده. نمیدونم شایدم همیشه همین بوده. فقط بعضی چیزا منو نگه میدارن مثه لبخند مثه آرزوهای عزیزانم مثه...؟ نمیدونم. شاید همشون بقیه هستن. حتی آرزوهای خودمم لبخند دیگران و حال خوبشون بوده.

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۲۷

یه چیزی تو دلم گیر کرده میخوام بگمش، گفتنی نیست 

اگر بگمش، شنیدنی نیست 

اگر بشنوی، فهمیدنی نیست 

اگر بفهمیش، برای تو خنده‌ داره

اگر بخندی، گریه‌م میگیره 

اگر گریه کنم، بیشتر میخندی

اگر بیشتر بخندی، دلم سنگین میشه

اگر دلم سنگین شد، باهات قهر میکنم

اگر قهر بکنم، نمیتونی متوجه بشی 

اگر متوجه بشی باهات قهرم، برات مهم نیست 

۰ نظر ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۵۰

حتی وقتی انتخاب کردم، منطقی نبودم.. نه. نبودم 

من خیلی زود با جو تغییر میکنم 

حالا میخوام بدون اینکه لبامو از هم باز کنم، بگم چی شده و هیشکی نگه باید این کارو میکردی، باید اون کارو میکردی‌.. چرا اینجوری کردی؟ واسه چی؟

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۰۹

بنویسد برام تا بخونم:)

از خودتون از هرچی که تو سرتونه از زندگی و روزاتونو دغدغه‌هاو خوشالیاتون

و منتظر جواب منم نباشید :)) فقط دلم میخواد بخونمتون:) 

۰ نظر ۱۰ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۱۵

اونجا برف اومده :) 

نگاا.. من نوشتنم اومده امشب :) 

میدونم یکی دو روز دیگه شایدم یه ساعت دیگه، میرم تو خودم و ناپدید میشم یه گوشه 

ولی دلم میخواد الانه الان بنویسم

فاطمه قول میده 

بااینکه خیلی خسته‌مااا 

اما الان بهتره حالم 

ولی خب ادامه میدم 

تا مجبور نشم دیگه 

تا انتخاب کنم اونجا رو که دلم نمیخواد بگم دقیقشو .. اما خب 

کِی؟ زوده زود! 

زوده زوده فاطمه 

۰ نظر ۰۷ اسفند ۰۲ ، ۲۱:۴۷

فراموش نکن اینو فاطمه. باید به بهترین نحو (در حد خودت) بگذره. بگذره‌. بگذره. مهم نیست چه اشتباهاتی کردی‌. حتی دو ثانیه پیش. هر ثانیه رو له جلو رو یه نقطه برای شروع در نظر بگیر فاطمه. هر ثانیه شروعه، پس هر یک روز پر از نقطه‌های شروع برای تغییر و بهتر شدن و ادامه دادنه تا رسیدن تا رسیدن تا رسیدن. 

۰ نظر ۰۱ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۰۷