مغروق
"مغروق یعنی چه" رو سرچ میکنم، غوطه ور در آب. فکر میکنم این عنوان مرتبط با متن من هست. فقط گوشه ای نشستمو فکر میکنم که این، مناسب هست. اما قسمتِ غوطه ور در "آب" رو مطمئن نیستم.
گوشه ای از اتاقم نشستم، حس میکنم که اگر کمی دقیق تر و ریز تر بشم تو خودم. احتمالا متلاشی شدنم رو به شدت بالا میبره.
حالا که حس میکنم صد خط تو قلبم ریز ریز نوشته شده که تو کافی هستی، تو میتونی، این زندگی برای توست، تو بخشی از یک قدرت بزرگی. یک خطه ریز تر نقض همه ی این خط ها هست.
بند به بند، سطر به سطر که پایین تر میام. هر چی که عمیق تر حس کنم، هر چی که بیشتر برم تو خودم. سُر میخورم بین واژه ها و میرسم به این خط، تو خالی تر از قبل میشم. انگار چیزی از سطر های قبل نمیدونم، انگار دیگه چیزی نمیتونه حالمو خوب کنه. به من امید بده، برام چراغ روشن کنه تو دلم.
من هم خودم رو به بیخیالی میزنم.
راستش نمیدونم حالم دقیقا چطوره، اما میگم خوبم و دلم میخواد که دقیقش هم همین باشه اما اگر هم نبود، میگم خوبم! چون دلم نمیخواد عمیق بشم.
زندگی کوتاه هست
آسمون بینهایته از دید من و سقف نداره
خورشید همیشه گرم میتابه
ماه همیشه زیباس
برگ های شمعدونی بوی سبز میدن
نور یه چراق قدیمی همیشه زردِ تو تاریکی
راز ها رو همیشه تو یه کاغذ کاهی با جوهر مینوسن و میدن دست رودخونه
صدا ها همیشه میپیچن تو گوشت و رد میشن از سلول به سلولت
همیشه
همه چی
خیلی زیبا کنارمونه...
مثل همین بوی ماهی که داره سرخ میشه
مثل کاور اهنگ لیلی
مثل چند کاغذ کاهی
مثل صدای چاووشی
چند تا برگ زرد
سفیدیِ...
.
.
.
- ۰ نظر
- ۲۴ دی ۰۰ ، ۱۳:۵۷
- ۳۳ نمایش