مرداد
چرا هی مرداده؟:)
- ۱۱ نظر
- ۲۴ مرداد ۰۴ ، ۱۲:۴۸
وقتی تو زندگی واقعیت باشی، کمتر میای سراغ گوشیت
یکم سردرد دارم
دیشب تو پارک بچگونه، یه پک بچگونه زدم
الان هوای اتاق خوبه و در جریانه
اتاق رو صبح مرتب کردم
میز دیگه شلوغ نیست
باید کنار اومد با مرحله به مرحله زندگی
نباید یهجا گیر کرد
باشه؟
تو سرت تکه تکه از مسیری که رفتی وجود داره و تکه تکه مونده تو سرت اما به این دقت کن که "رفتی"اون مسیر رو
لذت ببر از آهسته رفتن
ازینکه هیچ مقصدی در حقیقت وجود نداشته و نداره
همهچیو تو دلت، نه تو مغزت... نگه دار. نگه دار؟
کتاب میخونم خوابم میگیره :)
یکم دلم برای خانوادهم که دور هم جمع میشدیم تنگ شده
بااینحال، وقتی کنار هم ناهار میخوردیم؛ قدر میدونستم؟
با کمک هم کیکهای کوچولو کوچولو درست کردیم
هنوزم خیلی چیزا باورم نمیشه
دوست دارم یهجور بهتر باشم
بخاطر خودم
بیان بیان بیان :)
؛
انقد رویایی و پرشوره
که گاهی اوقات نمیدونم تو یه خواب چند روزهام یا اون رویایی که الان به واقعیت پیوسته :)
تو داشتی همه غصهها و ترسها رو تو دلت نگه میداشتی و هیچی بهم نمیگفتی
تا کِی؟
با ترس، با دلهره، با غم، با عذاب وجدان، با درد، با تنهایی...
ببخش منو
من کلی دختر بدی بودم
خیلی دوست دارم خودمو دوست داشتهباشم
مثلا اینجور وقتا با خودم بگم، من همهی تلاشمو کردم
ولی خب...
اینکه درد میکشی، یعنی روح لطیفی داری؟
تهوع دارم یهذره
عنوان-
همهچی میمیره
لاک خاکستری رو شست پاهات، اون پابندت
تو دختری
همه نقاشیات
و چی باقی میمونه؟
گیاه من... گیاه عزیزمن
من شاید نشوندمت کنار خودم و نازت نکردم و باهات حرف نزدم
اما تو توی سرم بودی و خواستم همهی اینکارارو باهات انجام بدم
دلم میخواد کلمه کلمه جا بمونم لای دفتر و کتابات
رژ جا مونده رو لیوانت شم
من بمونم
بمونم بمونم بمونم تو لحظههایی که از خاطرت پاک نشه
من اصلا اینمدلی نیستم که بخوام یه جا بمونما، تو خاطرات بمونما... نه اصلا
اتفاقا دلم میخواد نباشم، ناپدید شم، دود شم
گره گره
خودتو پیدا کن
با خودت خوب برخورد کن
خودتو ببین
منو ببین
خسته نباشید خیلی خیلی زیاد
حتی اگر از خودتون و تلاشهاتون راضی نبودید
همینکه تو این مسیر موندید و دووم آوردید هم خیلیه :)
خسته نباشید خیلی خیلی زیاد
حتی اگر از خودتون و تلاشهاتون راضی نبودید
همینکه تو این مسیر موندید و دووم آوردید هم خیلیه :)
خیلی شرتی شپکی میگذره
بدون بهره
بدون یادبود
هیچی و سفید و خالی
حتی سفید نه، بیرنگ
امیدوارم که مراقبِ
خودمو لحظههام برام زیستن باشم
اینستا یهچیزایی درمورد زندگی قو دیدم.
مثه قو (:
انگار یه عمر از اون لحظههایی که لبخند زدم، از اون لحظههای یهویی دیدن و مواظب بودن که کسی منو نبینه، لحظههایی که قلبمو تو دهنم حس میکردم که میزنه و الانه که دهنمو باز کنمو بزنه بیرون؛ داره میگذره
دوست داری بنویسی تا یادت بمونه دقیقا؟ آخه تو تاریخ.هارو فراموش میکنی. دیگه چیارو از یاد میبری؟
+همهچیو جز خودت
دلم قهوه میخواد، همون مدلی که صبح یادم دادی
دلم تنگ و ریزه احتمالا مثه اعصابم که یه فسقلی ازش مونده
زود بههم میریزم، زود تپش قلب میگیرم. اشتهام کم و زیاده. معدهم یهو دردش میاد.
عوض میشه همهچی با تو. بیا پاتو بذار اینورتر.. بهم فرصت زندگی کردن بده، بهم فرصت تغییر کردن و عوض کردن رو بده. بذار شاخ و برگ بزنم، بذار خزون شم و خاطرات بدمو بریزم پایین زیر پاهات و لهشون کنم
میرم زود زود... بوق بوق
دور دور... دور میشم از آدمای سیاه و خاکستری
دلمو دلمو دلمو... دلمو میدم دو دستی به خودت، همه سندشو. همه سندش میشه شیش دنگ؟ هرچی... همهشو میدمت
یه چیزای کوچولو رو برای خودم نگه میدارم
مثه اینجا
بهم شور میدی، جرئت میدی... جرئت اینکه جلو بابام حرف بزنم. جرئت اینکه بگم نه، بگم آره. پاشم برم. داد بزنم، عصبی شم. بهم شور میدی، که برای تو آماده شم بهت نگاه کنم...
دلم دلم دلم دلم... هزاربار دلم...
دلمو و این هزار و یکمیش هم تویی
کاش ابراز دلتنگیم فراتر از کلمات بره
بره تو فضا
از پنجره اتاقت رد شه و بپیچه تو اتاقت
نفس بکشی و بره تو ریههات
برای من دوباره لبخند بزن تا بدونم زندگی پوچ نبوده. به حکمت و خدا و قسمت پی ببرم. به من نگاه کن و لبخند بزن.
آخرین چیزی که تو دفترم نوشتم، استرسم برای ندیدنت بود
حالا؟ حالا باید بنویسم برای دوباره دیدنت...