مِه

دوری ها و دلتنگی هایی که می ارزه

يكشنبه, ۸ دی ۱۴۰۴، ۱۲:۵۶ ق.ظ

ازینکه من به خانواده‌م باید یه‌چیزایی رو یادآوری کنم یا یاد بدم، اصلا حس خوبی نمی‌گیرم. از مقاومتشون هم که بدتر...!

بخاطر همون یه دونه آدمی که دوستمون داره

بخاطر بچمون

خانواده‌مون

ما عزیزیم و عزیزی داریم 

واقعا درسته که آدمی که خودشو دوس نداره، بقیه رو هم نمیتونه دوس داشته باشه 

دیگه واقعا هیچی نگفتم 

خودمو از مسائل خانوادگی یه جورایی تا حد زیادی کنار کشیدیم

من واقعا روانشناس نیستم

ای کاش خانواده م می‌دونستن بابت مسائلی که راحت حل میشه، خودشونو دیگرانو اذیت نباید بکنن 

و من 

منم اینجام.منم واقعا اذیت میشم

و میدونید

وقتی به بعضیا میگی این یه جا، من اذیت میشم ازت یا شدم، درستش نمیکنه‌ها.. فقط یه حالت تدافعی میگیره که احساس بازنده بودن میکنه، احساس دوس نداشته‌شدن میکنه.. 

من هیچوقت نمی‌خوام وتقعا همچین زنی بشم

هیچوقت دلم نمیخواد آدمای نزدیک به من این مدلی باشن 

کسایی که آرامش رو از خودشون و عزیزانشون میگیرن 

درسته 

زندگی کوتاهست

آدمارو باید با تفاوت ها و اشتباهاتشون هم پذیرفت اما این حرف همیشه صادق نیست! تو همه مسائل صادق نیست واقعا! 

خسته‌م واقعا

واقعا می‌گم

ir

جمعه, ۶ دی ۱۴۰۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ

ازینجا

آدمای اینجا

همه چیش

از قیمت پراید

از دلار

نفت 

بنزین

اون هوای سنگین بد بوی شهر

از اون چادریایی که چش غره میرن

از اونایی که احمق و ادای روشن فکرا رو در میارن

آدمای افراطی

ازینایی که نمیفهمم لذت ۱ثانیه متلکت انداختنشون دقیقا بخاطر چیه

فضولای زندگی‌ت

آدمای تند 

بدبختی

مریضی

گدایی 

گربه های لاغر شهر که چششون به پلاستیک تو دستته و هیچی برای اونا وجود نداره توش

از افراد خودخواه

ازون مردایی که دیشب تو اخبار اعتراض داشتن چرا سینما اییینه؟

حالم خوب نیس

از قناعت کردن حالم خوب نیس

اتفاقا من دلم میخواد ولخرج باشم

مصرف گرا بشم

میخوام مازراتی بخرم اما بلد هم نباشم برونم

از اون چص تومن حقوقی که معلوم نیس کجا برم خدمت کنم و بریزن تو حسابم 

ازینکه خدا میدونه منو قابل بدونن اصلا واسه خدمتشونو کردن؟ 

من نمیگم همه جا گل و بلبله 

حداقل ‌های اونا برای ما حداکثره

انگار فقط ما ظاهریم 

ظاهرمون خوبه

دلامون نه

حالا همون ظاهرمونم داره داغون میشه

با اون کاپشن سوراخت باید بری مدرسه چون کاپشن کم کم ۲، ۳تومنه عزیزم

وای 

باورم نمیشه

یه موقع یه مانتو ۱۰۰ و خورده ای بود، چقدر به‌نظر گرون میومد

الان چی؟ 

بعد تو خودت بیا جای ما زندگی کن

جای آدمای عادی

با دغدغه های ما

دووم آوردی؟ نه‌خیر 

پس تقصیر کیه دقیقا؟

اصلا تقصیر ماعه :)

چون ما خاورمیانه‌ایم

تو این کشوریم

و بچه دار شدیم 

وای.. فقط این طرح ها و حرف ها و حمایت ها برای فرزند آوری

بااون آمارهای کاهش یافته از باروری و زایمان تو کشور... 

چرا باید اینجا بچه دار شد؟ 

من خودم به چشم خودم بدتر شدن وضعیت و اقتصاد و سلامت خانواده و روحیه ها و.. دیدم 

الان چه تضمینی هست برای نسل بعد از من؟ 

فکر کردی با پول شیرخشک و پوشک و سخنرانی میشه بچه آورد؟

با بی عقلی اما، چرا 

میشه

ذخیره پیش‌نویس

چهارشنبه, ۴ دی ۱۴۰۴، ۱۱:۴۴ ب.ظ

همه‌چی تو سرم قاطی شده

هایپررئال

دوشنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ

بخوام توضیحش بدم براتون؛ 

دیدید یه‌سری از خوابا چقدر واقعی‌ان تو دنیای خوابتون؟ 

دردش رو احساس می‌کنید با جسم و روحتون، 

انگار واقعا آدرنالین ترشح می‌کنه بدنتون

انگار واقعا ذوق‌زده می‌شید با یه دسته گل 

انگار واقعا حس می‌کنید بوی اون گل رو 

و از خواب بیدار می‌شی!

شبیه به زندگی الان نبود؟ 

اگه ۲۴ سال تو یه خواب طولانی باشم چی؟ 

بیدار شدنم مساوی با مرگ منه 

مرگ من... امیدوارم مرگ من اتمام من باشه، نه بیدار شدن من 

گوله برفا... گوله برفا کجا دارن می‌رقصن؟

۱نظر جدید

شنبه, ۹ آذر ۱۴۰۴، ۰۲:۴۲ ق.ظ

چقدر دلم تنگته 

دلم تنگتونه 

نوشتن‌های ریز و درشت 

صفحه‌ی کوچولوی پرت تو دل اینترنت ملی 

پناهگاه روزای جنگ و روزای تو خیابون داد زدنا

دوستایی که دیگه رفتید

اونایی که آیدی تلگرام دادید و حتی تو تلگرام هم نمیشه پیداتون کرد

کتاب خونا

نقد کننده‌ها

متعصب‌ها 

شعاری‌ها

آدمای باز 

باشعورای این عصر بیشعوری

شاعرا 

دلم براتون تنگ شده

هی رفرش کنم ببینم برام نوشتید 

ویس ضبط کنا

سایت آپلود و لینک گذاشتنا

توهم‌های دیدار

دیدنی من

زیر و رو کردن مطالب

کشف آدمای عجیب غریب بیان

همسن و سالای من و کنکوریا 

آه... 

کاش پیداتون بشه:)

گم شدن

دوشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۴، ۱۰:۰۳ ب.ظ

لابه‌لای چی و به چه قیمتی؟ 

خلا و نبودن تو تا مغز استخونمو به درد میاره

تمام وجودم بی‌حس و بی‌جونه

کی می‌تونم ببینمت

گم شدم

من خودمو گم کردم

چیزی از من نمونده

طول میکشه همش تا به زندگی روزمره برگردم

دلم میخواد شام امشبو بالا بیارم

توی همبر یه مو دیدم

چیزی حالمو خوب نمیکنه

دیروز به این فکر کردم کاش یه شبکه اجتماعی مثل یوتیوب فعالیت میکردم

ویدیو میگرفتمو به مخاطبانی که هی قربون صدقه‌م میرفتن، میگفتم که حالم خوب نیست 

نازم کن

بوسم کن

بغلم کن

 

امروز یادآور سال‌ها پیشه...

جمعه, ۱ آذر ۱۴۰۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ

در دنیایی دیگه

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۰۵ ب.ظ

که میشد بگم یادمه

که بهم بگن یادشونه

ولی خب فکر می‌کنم... که چی بشه؟ 

نمی‌دونم حالم چرا خوب نمی‌شه 

یه‌وقتایی یادم می‌ره حالم بده‌

شاید همه‌چی تو دلم تلنبار شده 

همه‌چی تو سرم هست.‌.. همه‌چیو حفظ کردمو از برم 

چیزی یادم نمی‌ره 

خیالتون تخت 

احتمال خیلی بالا... اگر ۱درصد خطا وجود داشته‌باشه

هولم انگار

تند تایپ میکنم 

یه بخشیش برای اینه که فکر نکنم 

که فرصت ندم 

خیلی یادمه

دلمم گرفته

مثلا بهمن حالم بده خیلی

چون خیلی سال پیش یه دعوا بابابا داشتیم 

همینجوری همینجوری همینجوری... 

الی آخر 

و اگر تو میرفتی میگفتی یادمه‌ها... عیب نداشت... هیچی

به هیچ چی توهین نمیکردی

در حق هیچکس هیچ بدی‌ای نمیکردی.. 

ظهور نوشتن‌

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ۰۴:۱۵ ب.ظ

همین‌روزا به‌نظرم یه وبلاگ از زیرخاک با باد پاییز میاد بالا،

همین‌روزا به‌نظرم یکی تصمیم می‌گیره بنویسه و تو وبلاگ‌های بروز بیان پیداش می‌کنم.

دارم تحلیل می‌رم

یهو حس می‌کنم وای دارم آب می‌رم

دارم ذره می‌شم 

تا تموم نشدم بغلم کن

از رو زمین منو جمم کن 

انگار ضعف دارم 

بهم جون بده 

یه‌کاری بکن برام تا تموم نشدم 

دلم سیگار می‌خواد 

خوندم که سیگار جلوی اشک رو می‌گیره 

اما چرا وقتی چشمام میسوخت، آب می‌زد؟ 

دلم برای بوی بد سیگار تنگه 

برای گرمای بغلت تنگه 

برای راه رفتنای طولانی

برای شبامون

خدایا :) 

بازم خداروشکر خوابگاه نیستم

به این فکر می‌کنم که اگر اونجا بودم بااین حال، چقدر از سرماش می‌سوختم 

چقدر امکان داشت بمیرم بدون اینکه خون بیاد از دستم

چرا انقدر غم‌انگیزه برام 

باز به این فکر کردم که کیو ناراحت کردم؟ 

باز دنبال یکی تو سرم می‌گشتم تا ببینم چقدر قلبشو شکستم؟ چقدر ذهنشو درگیر کردم و باعث شدم تهی بشه؟ 

باز به این فکر کردم خب منم یه‌سری حق و حقوق داشتم 

منم دلم نمی‌خواست بهم بی‌احترامی بشه

دلم نمی‌خواست بمونم 

دلم نمی‌خواست برم 

نباید ساکت میشدم 

ولی از این فکرا خسته نشدم

چون من یه‌جور دیگه شدم 

واقعا فرق کردم

خیلی راحت از خیلی چیزا دیگه می گذرم

خیلی تونستم خودمو آروم کنم حتی بدون اینکه تلاش کنم تا زیاد فکر نکنم 

ولی الان موضوع سر چیز دیگه‌ایه

من شاید فقط خیلی دل‌تنگم

آره؟ 

شاید همش برای همینه

حالا ازون‌ور پاییز هم اومده قاطیش

وای دلم چهرزادی خواست! 

دلم قدم زدن تو خیابون خواست

خرید چیزای ریز خواست

بااین چیزا خودتو ساکت‌ کردن خواست

دلم انقدر نظر جدید تو پنل وبلاگمو می‌خواد 

از کتاباتون بگید 

چی خوندید پاییز؟:)

چه کار جدیدی و چه چیز جدیدیو تجربه کردید؟:)